پای و پر. [ ی ُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پا و پر. تاب . طاقت . قدرت . توانائی . نیروی مقاومت
: ببینیم تا چیست آیین و فر
سواری و زیبائی و پای و پر.
فردوسی .
نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خور
نه نیرو نه دانش نه پای و نه پر.
فردوسی .
ستودان همی سازدش زال زر
ندارد همی جنگ را پای و پر.
فردوسی .
تو دادی مرا زور و آیین و فر
سپاه و دل و اختر و پای و پر.
فردوسی .
سپاسم ز یزدان که او داد فر
بدین گردش اختر و پای و پر.
فردوسی .
بماندند پیران بی پای و پر
نماند آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی .
سراپرده و خیمه ها گشت تر
ز سرما کسی رانبد پای و پر.
فردوسی .
رجوع به پا و پر شود.