پهلو دادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) غنی کردن . سود رساندن . مدد کسی نمودن . (غیاث ). منفعت رسانیدن . (برهان ). امداد و عنایت :
در پناه عارضت خط ملک خوبی را گرفت
دشمن خود را چرا کس اینقدر پهلو دهد.
کلیم .
در خراباتست هرکس صاحب دست و دلیست
خوش سبوی باده پهلویی بمستان داده است .
دانش .
اهل دنیا کی به والاقدر پهلو میدهند
بدقماشان را برنگ آستر رو میدهند.
تأثیر.
|| نزدیکی نمودن . (برهان ): اکثبک الصید فارمه ؛ یعنی پهلو داد و توانا کرد ترا شکار پس تیر بینداز بر وی . (منتهی الارب ). || دوری کردن . پهلو کردن . کناره گزیدن . رو گردانیدن . (برهان ). گریختن و روی برتافتن . (انجمن آرا).اجتناب و احتراز کردن . (انجمن آرا). رجوع به پهلو کردن شود.