اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پهن

نویسه گردانی: PHN
پهن .[ پ َ ] (ص ) فراخ . وسیع. متسع. فراخ و گشاده . (آنندراج ). مقابل تنگ : جاده ٔ پهن ؛ جاده ٔ فراخ :
و دیگر چو گیتی ندارد درنگ
سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ .

فردوسی .


بیابان بیاید چو دریا گذشت
ببینی یکی پهن بی آب دشت .

فردوسی .


برآمد غو بوق و هندی درای
بجوشید لشکر بدان پهن جای .

فردوسی .


یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس .

فردوسی .


بیاورد لشکر بدریای چین
برو تنگ شد پهن روی زمین .

فردوسی .


عصای موسی ، تیغ ملک برابرشان
چو اژدها شده و باز کرده پهن ، زفر.

عنصری .


فکنده پهن بساطی بزیر پای نشاط
بعمر کوته و دور و دراز کرده امل .

ناصرخسرو.


هرکه عکس رخ تو می بیند
دهنش پهن باز میماند.

عطار.


چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف روزی خورد.

سعدی .


- پهن دشت ؛ دشتی فراخ و پهناور. رجوع به پهن دشت شود.
|| عریض ۞ . پهناور. دارای پهنا :
یکی رود بد پهن در شوشتر
که ماهی نکردی برو بر گذر.

فردوسی .


یکی خانه دیدند پهن و دراز
برآورده بالای او شست باز.

فردوسی .


یکی چادری جوی پهن و دراز
بیاویز چادر ز بالای گاز.

ازرقی .


جائی درو چو منظره عالی کنم
جائی فراخ و پهن چو میدان کنم .

ناصرخسرو.


چون مدتی بر آمد شاخهاش بسیار شد و بلگها پهن گشت . (نوروزنامه ).
اینهمه کارهای پهن و دراز
تنگ و کوته بیک قفس گردد.

خاقانی .


رکن ٌ مستهدف ؛ ستون پهن . مصفح ؛ پهن از هر چیزی . مصلطح ؛ پهن فراخ . هجنف ؛ دراز پهن . فرطاس ؛ پهن هر چه باشد. وأن ؛ پهن و عریض از هر چیزی . عریض ؛ پهن از هر چه باشد. (منتهی الارب ). || گسترده . پَهَن پخت . (برهان ). پخش . (برهان ). پت (در تداول مردم تهران ). پخ (در تداول مردم قزوین ). مفترش :
چو آبستنان اشکم آورده پیش
چو خرمابنان پهن فرق سری .

منوچهری .


زر را برای صرف کند سکه دار پهن
لعنت بر آن کسی که ورا گرد میکند.

؟


رأس ٌ فرطاح ؛ سر پهن . تفجیل ؛ پهن ساختن چیزی را. اصفاح ؛ پهن کردن چیزی را. (منتهی الارب ). تندح ؛ پهن واشدن گوسفند در چرا کردن .
|| مسطح . || ضخیم . مقابل باریک .
- آفتاب پهن ؛ چاشتگاه فراخ .
|| قسمی نان :
نان داری اندر انبان ده گونه باستانی
چه قرص و چه میانه چه پهن و چه فرانی .

لامعی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
پهن کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ۞ منبسط کردن . گستردن . باز کردن گستردنیها. گسترانیدن فرش و جز آن . فرش کردن ، انداختن ، چنانکه رختخواب ...
چشمه پهن . [ چ َ م َ پ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ٔ طاسبندی است که در سمت شمال ملایر واقع است و ملکی است اربابی که مالکی...
چشمه پهن . [ چ َ م َ پ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ای است از مزارع ننج و در شمال ملایر واقع است و مسافت آن تا شهر دولت آبا...
چشمه پهن . [ چ َ م َ پ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک که در 33 هزارگزی شمال خاوری آستانه و 18 هزارگزی راه...
پهن گشتن . [ پ َ گ َ ت َ ](مص مرکب ) پهن گردیدن . گسترده شدن . منبسط شدن . عریض گشتن . پخت شدن . پخچ شدن . رجوع به پهن گردیدن شود.
پهن گشته . [ پ َ گ َ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) پهن گردیده . پخت شده . پخچ شده :سری بی تن و پهن گشته بگرزتنی بی سر افکنده بر خاک برز ۞ .اب...
کاسه ٔ پهن . [ س َ / س ِ ی ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صحفه . (ترجمان القرآن ).
پهن محاسن . [ پ َ م َ س ِ ] (ص مرکب ) پهن ریش .
پهن میدان . [ پ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) میدانی فراخ و با وسعت . متسع.
پهن نمودن . [ پ َ ن ُ / ن ِ/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) تعریض . تسطیح . (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.