اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پی

نویسه گردانی: PY
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) کرّت . نوبت . بار. دفعه ۞ . مرتبه . راه . دست . مرّه : چند پی ؛ چند مرتبه و بار. (برهان ) :
ای دلبری که قرطه ٔ زنگاردار گل
از رشک چهره ٔتو قباشد هزار پی .

شمس طبسی .


ای خداوندی که با تأیید عشقت مشتری
هر زمان صد پی بذات تو تبرک میکند.

سیف اسفرنگ .


بگذار این سخن که به راز طاق او عقول
در پای اوفتند زمانی هزار پی .

سیف اسفرنگ .


خیز و گلگشت چمن کن که بمانده ست براه
چشم نرگس که تو یک پی بخرامی بر وی .

میرخسرو.


فرضشان آش پنج پی خوردن
وتروسنت قدح تهی کردن .

اوحدی .


ملازمان درش را ببوس صد پی پا
دعای من بجناب یکان یکان برسان .

سلمان ساوجی .


مرکب عزم تو از هر جا که یک پی برگرفت
آسمان صد پی همانجا روی مالد بر جبین ۞ .

سلمان ساوجی .


کاتبی صد پی گریبان چاک کردی در فراق
دامنش بگذار از کف چونکه دیر آمد بدست .

کاتبی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
پی پوس . [ پ ِ پو ] (اِخ ) ۞ دریاچه ای است واقع بین روسیه و استونی که بوسیله ٔ رود ناروا به خلیج فنلاند می پیوندد.
پی پا. [ پ َ / پ ِ ی ِ ] (اِ مرکب ) عرقوب . پی پاشنه . رجوع به پی (بمعنی عصب ) شود: عقبة؛ پی که از آن زه سازند. (منتهی الارب ).- پی پاخشک ...
پی پشت . [ پ َ پ ُ ] (اِخ ) دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 38 هزارگزی باختر قشم . سر راه مالرو باسعید و بقشم . جلگه ، گرمسیر، دارای 2...
پی تان . (اِخ ) ۞ نام شهری به آسیای صغیر. (ایران باستان ج 2 ص 1242). رجوع به پی تانه شود.
پی غلط. [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از محو و ناپدیدی اثر و نشان غلط کردن و این در محل فریب بوده و با لفظ زدن و کردن مستعمل [ است...
پی قاب . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. واقع در 5 هزارگزی جنوب قصر قند و 1 هزارگزی خاور راه مالرو قصر قند به چاه بهار. د...
پی کرد. [ پ َ / پ ِ ک َ ] (مص مرکب ، اِ مص مرکب ) تعقیب .مصدر مرخم پی کردن بمعنی دنبال کردن و تعقیب کردن .- پی کرد قانونی ؛ تعقیب قانونی . ...
پی کوب . [ پ َ / پ ِ ] (ن مف مرکب ) لگدمال . لگدکوب . پای خست . پی خست : از بس که همه روز کاروان سودای فاسد بر من گذرد از سینه ٔ تو جمله ٔ ن...
پی کور. [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بی اثر پای . که ایز بجای نگذارد. که رد پای نماندش . بی نشان پای بر زمین : پی کور شبروی است ، نه ره جسته ...
پی گرد. [ پ َ گ َ ] (نف مرکب ) ۞ کسی که در پی چیزی گردد. تعقیب کننده . || (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) پی گشت . گشتن در پی چیزی .
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۲۷ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.