اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پی

نویسه گردانی: PY
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) قوه ٔ مقاومت . تاب و توانایی . طاقت .پای . قوت مقاومت . تاب و طاقت . (برهان ) :
فرستاده را گر کنم سرد و خوار
ندارم پی و مایه ٔ کارزار.

فردوسی .


بتاراج داد آن همه بوم و بر
کرا بود با او پی و پا و پر.

فردوسی .


بیاورد هر کس بر او ۞ باژ و ساو
نه پی بود با او کسی را نه تاو.

فردوسی .


همه پاک با هدیه و باژ و ساو
نه پی بود با او کسی را نه تاو.

فردوسی .


چرا کرده ای نام کاوس کی
که در جنگ شیران نداری تو پی .

فردوسی .


چنین داد پاسخ بدیشان که من
نبینم کسی اندرین انجمن
که دارد پی و تاب افراسیاب
مرا رفت باید چو کشتی بر آب .

فردوسی .


ز چیزی که ما را پی و تاب نیست
ز یأجوج و مأجوجمان خواب نیست .

فردوسی .


شوم بر گرایم تن پیلسم
ببینم چه دارد پی و زور و دم .

فردوسی .


کشنده سته مانده بی پای و پی
شمارنده از رنج خون گشته خوی .

اسدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
راست آب پی . [ پ َ ] (اِخ ) یاراست پی . نام دره ای به مشرق سواد کوه . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 42 و 115 بخش انگلیسی ).
پیر لوتی (به فرانسوی: Pierre Loti )‏ (۱۹۲۳-۱۸۵۰ میلادی) نویسنده و جهان‌گرد فرانسوی است که در ایران بیشتر به خاطر کتاب به سوی اصفهان مشهور است. لوتی...
پی غلط زدن . [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پی غلط راندن : پی غلطی میزنم ناله ز بیداد نیست بهر چه افتاده سر در پی افغان ما؟ ظهوری (ا...
پی ساتی وا. (اِخ ) موضعی به یونان در 18هزارگزی دریا، محل موسوم به الم پی که از امکنه ٔ مقدسه ٔیونانیان بود و هر چهار سال یکبار یونانیان آن...
پی سپر شدن . [ پ َ / پ ِ س ِ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (... راهی )؛ محل عبور واقع گردیدن . پیموده شدن : حافظ سر از لحد بدرآرد بپایبوس گر خاک او بپا...
پی سر کردن . [ پ َ / پ ِ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دست بسر کردن . از سر باز کردن .
پی سی اوود. [ او، وَ دَ ] (اِخ ) نام محلی که بنا بر سنگ نبشته ٔ بیستون و آنچنان که داریوش بزرگ گوید گئوماتای مغ از آنجا برخاسته است . (ایران ...
پی جور شدن . [ پ َ / پ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پی جو شدن . رجوع به پی جو شدن شود.
پی زاندروس . [ رُس ْ ] (اِخ ) ۞ از نمایندگان سامس که برای تشکیل حکومت جمهوری و برانداختن حکومت ملی و وارد ساختن آلکبیادس به آتن ، بدین ...
پی برکشیده . [ پ َ / پ ِ ب َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه پی پای او را برآورده باشند. پی کرده : سبق برد بر لشکر روم و زنگ چو بر گور پ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.