اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیچ

نویسه گردانی: PYC
پیچ . (اِ) ۞ اسم از مصدر پیچیدن . هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده . گردش . گشت . خمیدگی . کجی . چرخ . ثنی . مطوی . عطف . تاب . خم . تا. انثناء. حلقه . شکن . تای . ماز :
سیه زلف آن سرو سیمین من
همه تاب و پیچست و جعد و شکن .

فرخی .


بحلقه کرده همی زلف او حکایت جیم
به پیچ کرده همی جعد او حکایت لام .

فرخی .


معشوق او بتی که دل اندر دو زلف او
گم کرده از خم و گره و تاب و پیچ و چین .

فرخی .


تا بود در دو زلف خوبان پیچ
وندر آن پیچ صدهزار شکن .

فرخی .


بجعدش اندر سیصدهزار پیچ و گره
بجای هر گره او شکنج و حلقه هزار.

فرخی .


سنبل بسان زلفی با پیچ و با عقد
زلف آن نکو بودکه بدو در عقد بود.

منوچهری .


نه بدستش در خم و نه بپایش در عطف
نه بپشتش در پیچ و نه بپهلو در ماز.

منوچهری .


ناساختن و خوی خوش و صفرا هیچ
تا عهد میان ما بماند بی پیچ .

(از اسرارالتوحید).


کم دید چشم من چو تو زیرا که چون کمند
همواره پر ز پیچ و پر از تاب و پرخمی .

ناصرخسرو.


دل را کمند زلفت از من کشان ببرده
در پیچ عنبرینت آن را نثار کرده .

خاقانی .


کور؛ پیچ از هر چیزی و پیچ دستار. (منتهی الارب ). || آنجا که چیزی بسوی دیگر رود برخلاف سوی اولین خود. آنجای از کوچه یا خیابان که راه بگردد مثلاً راه شمالی و جنوبی ، شرقی و غربی شود یا بالعکس . آنجا که ناگزیر راه بسوی دیگر رود و از جهتی بجهت دیگر منحرف شود: پیچ خیابان و پیچ کوچه و پیچ رود؛ خم خیابان و خم کوچه و خم رود. محل گردش خیابان و کوچه و رود. || (نف مرخم ) مخفف پیچنده . که پیچد. || (ن مف مرخم ) پیچیده : کاهوی پیچ . کلم پیچ . کتیرای پیچ .
ترکیب ها (در دو معنی اخیر):
- انگشت پیچ . بادپیچ . بارپیچ . بسیارپیچ . برپیچ :
چو طالع ز ما روی برپیچ شد
سپر پیش تیر قضا هیچ شد.

سعدی .


پاپیچ . پای پیچ :
بدو گفت روزی که دارم بسیچ
گرم پیش پا زد فلک پای پیچ .

نظامی .


رجوع به پاپیچ شود.
چرخ پیچ :
که چون دارم این داوری را بسیچ
چگونه دهم چرخ را چرخ پیچ .

نظامی .


سرپیچ (در چراغ ). سرپیچ (که سر پیچد). پیچ واپیچ . پیچ اندر پیچ . پیچاپیچ . پی پیچ . حناپیچ . زورپیچ (دل پیچه ، پیچ ). سیگارپیچ . رختخواب پیچ . سؤال پیچ . طناب پیچ . عنان پیچ . عمامه پیچ . فحش پیچ (ناسزا گفتن بسیار). قباله پیچ . کاغذپیچ (بسیار بکسی نامه فرستادن ). گلوله پیچ (گلوله باریدن علی الدوام ). گوش پیچ (گوشمال ) :
وگر نه چنانت دهم گوش پیچ
که دانی که هیچی و کمتر ز هیچ .

نظامی .


گل پیچ . مارپیچ (خمیده چون مار). معنی پیچ . مچ پیچ . نمدپیچ . نیزه پیچ . نی پیچ (قلیان ). نسخه پیچ . نخ پیچ . || (اِ) مقابل مُهره ۞ . میخ به اشکال گوناگون که بر دیواره ٔ آن فرورفتگی و برآمدگی از بر یا از نیمه تا فرود بگردد.
|| رزه ای که ته آن پیچ دارد ۞ . پیچ حلقه دار.
|| کلیدگونه ای بر یک سوی سرپیچ لامپا که در میان چرخی خرد و با دندانه دارد و از درون سرپیچ بگذرد و با گرداندن آن دندانه های چرخ به فتیله درآویزد و بر اثر گرداندن فتیله را فرود برد و برآورد. || جنسی از قفل که انواع دارد، مقابل پرده دار. || آلتی فلزین نوک تیز و پیچان که بدان چوب پنبه ٔ سر بطری را بیرون کشند ۞ . || بخاری . قسمی بخاری آهنین . بخاری که از آهن یا چدن و کاشی و امثال آن سازند. || قسمی دوختن . || نامی نوع گلها و گیاهان پیچنده را ۞ . هر گل که ساق محکم ندارد و بر درخت یا دیوار یا طناب پیچد. هر گیاه که بر درخت یا دیوار دَوَد. نوع گیاهان که بر درختان بر شوند و زینتی بوند. انواع درختها که بر درخت یا ستون بپیچد و بالا خزد. هر برگ و گل زینتی که ساق باریک و پیچان دارد. قسمی عشقه و آن را انواع است : پیچ امین الدوله ، پیچ معین التجاری ، پیچ بادنجانی ۞ ، پیچ تلگرافی ، شمعدانی پیچ ، که شاخهای دراز و پیچان دارد. || دل پیچه . ۞ پیچاک . مغص . سحج . زورپیچ . شکم روش . پیچش . درد در امعاء.دردی در امعاء چون با اسهال باشد. اسهال پیچ ؛ ذرب . (تاج المصادر بیهقی ). || مثنوی پیچ ؛ نوعی آهنگ بهنگام خواندن اشعار مثنوی مولوی . || بهندی اسم تخم نباتات است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
گیره پیچ . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گیره ای است که دهنش با پیچ بسته و باز میشود. فلز را برای سوهان کردن به دهان آن گذاشته با پیچ محکم میکن...
گرده پیچ . [ گ ِ دَ ] (اِ) گول خوردن . || گول زدن . || چیزی را در مقابل نان گرفتن . (از شعوری ). || (ن مف مرکب ) دورزده . احاطه شده . محاص...
گنده پیچ . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) چرخه و دوک . دوک دستی که بدان پنبه و پشم میریسند. (ناظم الاطباء). چرخ که بر آن ریسمان ریسند. (آنندرا...
پیچ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن . چرخیدن . پیچ خوردن . گردیدن . گشتن .- پیچ زدن دل (شکم ) ؛ پیدا آمدن دردهای پی درپی در شکم شخص مبتل...
پیچ خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) که پیچ خورد. که بتابد. که قابلیت انعطاف داشته باشد. که تواند خمید. که توانش خمانید.
پیچ مهره . [ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ۞ پیچ و مهره . رجوع به «پیچ » و «پیچ و مهره » شود.
نوعی کاهو که مثل کلم برگ است اما مزه اش مثل مزه ی کاهوست و ترد و شیرین است.
مردم پیچ . [ م َ دُ ] (نف مرکب ) کنایه از مردم کش و مردم آزار. (انجمن آرا). || (اِ مرکب ) سلاحی است مانند چوگان . (انجمن آرا). مردم آهنگ .
لوله پیچ . [ لو ل َ / ل ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) هر قماشی که آن را چون مکتوب پیچند، چنانکه دارائی و اطلس و ساطن . (غیاث ) : طغرا نگشت دست ...
یخنی پیچ .[ ی َ ] (نف مرکب ) یخنی فروش . (آنندراج ) : داغهای سینه ام از خلق کی ماند نهان تا ز یخنی پیچ او خود را نسازم سینه پوش . سیفی (از آنن...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۹ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.