اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیچ و تاب

نویسه گردانی: PYC W TAB
پیچ و تاب . [ چ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خطل . (منتهی الارب ).خم و شکن . گردش چیزی بدور خود چون موی :
پیچ و تابش نور و تاب از من ببرد
تا بماندم تافته بی نور و تاب .

ناصرخسرو.


تاب و نور از روی من میبرد ماه
تاب و نورش گشت یکسر پیچ و تاب .

ناصرخسرو.


عشق بی باک مرا در رگ جان افکندست
پیچ و تابی که در آن موی کمر می باید.

صائب .


اهل معنی میزنند از غیرت من پیچ و تاب
مصرعی را میکند گر سرو موزون از من است .

صائب .


مژده از گنج دلم خشت سرخم می کند
مار زهرآگین فرقت پیچ و تابی میزند.

شفائی .


عاشق دیوانه چون خواهد که بیند روی یار
زلف او آشفته گشت و پیچ و تابی میزند.

اسیر لاهیجی .


- بپیچ و تاب افکندن (افتادن ) ؛ پیچان گشتن یا گردانیدن از درد و رنج .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
پیچ و تاب رفتن . [ چ ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بهر سوی متمایل شدن در رفتار. رفتن نه راست .
پیچ و تاب خوردن . [ چ ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بخود پیچیدن چنانکه دردمندی . بهر سوی متمایل شدن چون مستی یا بیهشی یا مبهوتی . بی آرامی...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.