اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیش

نویسه گردانی: PYŠ
پیش . (اِ) قُبُل . مقابل پس ، دُبُر. مقابل پشت . || بخش قدامی . مقابل قسمت خلفی از چیزی :
بدرد همی پیش پیراهنش
درخشان شود آتش اندر تنش .

فردوسی .


عقوة، ساحة؛ پیش در. کاثبة؛ پیش شانه جای اسب . هجنع؛ موی پیش سر رفته . وصید؛ پیش آستانه ٔ در. حوزمة؛ پیش بینی . کنثرة الحمار؛ پیش بینی خر. قادمة؛ پیش پالان . خطم ؛ پیش بینی و دهن ستور. جؤشوش ؛ پیش سینه . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
پیش باغان . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مزرج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری قوچان . کوهستانی . معتدل . دارای 17 ...
پیش بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مقدم بودن . جلو بودن . اقدم بودن . تقدم داشتن . سابق بودن . برتری داشتن . || وجهه ٔ کسی یا چیزی بودن . مقابل ...
پیش خوانی . [ خوا / خا] (حامص مرکب ) عمل پیش خوان . || عمل بحضورخواهنده . || در موسیقی و روضه خوانی یا تعزیه گردانی ، خواندن دسته جمعی چ...
پیش دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن . مضموم خواندن . ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی . مضموم نوشتن . || درس ...
پیش درآمد. [ دَ م َ ] (ن مف مرکب ) مقدمه . || (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) پیش درآمدن . اقدام . (منتهی الارب ). || اصطلاح موسیقی ) قطعه ای ...
پیش داکوه . (اِخ ) پیش داکوه و پس داکوه ، موضعی ییلاقی به مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 25 و 102).
پیش رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) جلو رفتن . مقابل پس رفتن . حرکت کردن بسوی مقابل . سلوف . زم . (منتهی الارب ) : درفش و پس لشکر و جای خویش ب...
پیش دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) دیدن از قبل . || پیش بینی کردن .
پیش وجود. [ وُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سابق در وجود : پیش وجود همه آیندگان بیش بقای همه پایندگان .نظامی .
پیش هشتن . [ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) پیش گذاشتن .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.