پیش رو. [ ش ِ ] (ق مرکب ) مقابل پشت سر. مقابل غیاب و غیبت و قفا. امام . در حضور. خلاف پشت سر. برابر. بنزد. نزدیک . برابر چشم . قدام . پیش روی
: بجنبید بر بارگی شاه نو
ز قلب سپه رفت تا پیش رو.
فردوسی .
ازین هر سه کهتر بود پیش رو
مهین باز پس ، در میان ماه نو
نشیند کهین نزد مهتر پسر
مهین را بنزد کهین تاجور.
فردوسی .
بوستان افروز پیش ضیمران
چون نزاری پیش ِ روی فربهی .
منوچهری .
-
پیش رویش گفتن : در چشمش گفتن .