اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تاب

نویسه گردانی: TAB
تاب . [ تاب ب ] (ع ص ) مرد بزرگ . (منتهی الارب ) (المنجد). || ضعیف . (منتهی الارب ) (المنجد). || اشتر و خر که پشت آنها ریش باشد. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
تاب . (اِ) توان . (برهان ). توانایی . (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). طاقت . (فرهنگ اسدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). قوت . (آنندراج ). ...
تاب . (اِ) چنچولی . بادپیچ . بازپیچ . (باذپیچ ) نرموره . ارجوحه . رجوع به ارجوحه در همین لغت نامه شود. ۞ طنابی که دو سوی آنرا بر درخت یادوس...
تاب . (اِخ ) (نهر...) طاب . نهرطاب : این رود طاب از حدود نواحی سمیرم منبع آن است و می افزاید تا به در ارجان رسد و در زیر پل بکان بگذرد و ر...
تاب /tāb/ معنی نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته‌ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می‌دهند؛ ...
تاب /tāb/ معنی نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته‌ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می‌دهند؛ ...
تاب تاب . (نف مرکب ) پرتوافکن ، نورافشاننده : ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب تو بمثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد.منوچهری .
تاب زن . [ زَ ] (اِ مرکب ) مؤلف انجمن آرا گوید: بمعنی سیخ کباب نوشته اند، ظن غالب مؤلف آن است که باب زن در اصل لغت تاب زن بوده و به...
بی تاب . (ص مرکب ) بیقرار و بی طاقت . (آنندراج ). آنکه آرام و قرار ندارد. بی قرار. بی طاقت . (فرهنگ فارسی معین ). ناتوان و ضعیف و زبون و ناشکی...
چی تاب . (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه به شهرستان بهبهان . در 13هزارگزی باختری سی سخت و 12هزارگزی باختر راه اتومبی...
شب تاب . [ ش َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) تابنده در شب . شبتاب . آنچه در شب میدرخشد. || ماه را گویند و به عربی قمر خوانند. (برهان قاطع). ماه و ...
« قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.