تاتوره . [ رَ
/ رِ ] (اِ) چدار و ریسمانی که بر دست و پای اسب و استر گذارند. (آنندراج ) (انجمن آرا). چدار و بخاوی باشد از آهن و ریسمان که بر دست و پای اسب و استر گذارند. (برهان ). شکل و بخاو که بر دست و پای اسب گذارند. چدار و بندی که بر دست و پای چارپا گذارند. || در گناباد مردم گیج و بیهوش را گویند. || جوزماثل است وآن نزد بعضی حب کاکنج و نزد بعضی خرزهره است . (آنندراج ) (انجمن آرا). نباتی است که ثمر آن زهر باشد و هندی دهتوره گویند. (غیاث اللغات ). تاتوره
۞ (تاتوله ) یا جوز الماثل یا استراموان گیاهی است از خانواده ٔ سلانه (بادنجانیان ) که در کنار جاده ها و مزارع روئیده و بلندی آن به یک الی یک متر و نیم می رسد، برگهای آن بیضی شکل و متضرس و بطول
15-
18 سانتی متر است ، برگهای تازه ٔ تاتوره بوی زننده و نامطبوعی دارد. از این گیاه تنها برگ آن در طب بکار برده می شود و بهترین موقع برای چیدن آن هنگام گل کردن گیاه است . در هر صد گرم از برگهای خشک این نبات تقریباً سی تا سی و هفت سانتی گرم آلکالوئید وجود دارد. گلهای تاتوره سفید رنگ و شیپوری شکل است و هنگام گل کردن آن از اوایل تابستان تا اواخر این فصل است میوه ٔ آن در محفظه ٔ خارداری بدرشتی گردو جا دارد و بهمین جهت تاتوره را (در زبانهای اروپایی ) سیب خاردار
۞ می نامند. عوامل مؤثر برگهای این گیاه هیوسیامین واسکو پولامین است (کدکس
1937) این گیاه در طب قدیم زیاد بکار می رفته و پزشکان قدیمی ایران تقریباً از تمام خواص دارویی حتی از آثار نیکوی آن روی لرزه
۞ اطلاع داشته اند. مخزن الادویه در افعال و خواص این دارو چنین می نویسد: مخدر قوی و مسکر، حتی پوست ، ثمر و شحم جوف و گل آن مسکن صداع صفراوی و دموی مزمنه و حرارت ملتهبه ٔ مفرط و بغایت منوم و رادع اورام حاره و ضماد جرم آن و یا تدهین به روغن دانه ٔ آن جهت بواسیر و اوجاع حاره قطع عرق و منع قُشعریره می کند... (کتاب درمانشاسی ج اول ). از گیاهان دو لپه ، تیره ٔ بادنجانیان
۞ کپسولهای آن دارای خار بسیار و به چهار شکاف باز می شود ماده سمی آن بنام داتورین
۞ یکی از مواد مخدر قوی است . (از گیاه شناسی گل گلاب ص
240). تاتوله . تلانور.
-
امثال :
تاتوره بهوا پاشیده اند . تاتوره یا تاتوله و یاداتوره همان جوز ماثل و جوز مقاتل است و مراد مثل این که چرا مردمان دیدنی ها را نمی بینند و یا دانستنی ها را درک نمی کنند نظیر:
چشم باز و گوش بازو این ذکا
خیره ام در چشم بندی خدا.
مولوی (امثال و حکم دهخدا)