اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تار

نویسه گردانی: TAR
تار. (اِ) نام درختی مشابه درخت خرما. به این معنی مفرس تار ۞ است که به تای ثقیل هندی است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). رجوع به انجمن آرا شود. آبی از آن حاصل کنند که نشأه ٔ شراب دهد. (برهان ) (انجمن آرا). درختی است شبیه بدرخت خرما که از آن آبی حاصل کنند که نشاء و دردسر آورد، اکثر در ملک هندوستان یافت شود وشرح آن در ذیل لغت تال مرقوم خواهد شد. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به تال (درخت ) شود. || بمعنی ریزه ریزه و پاره پاره . (برهان ). تارتار بمعنی ریزه ریزه نیز آمده است . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم
کرد مه روی او طره ٔ شب تارتار.

خاقانی .


رجوع به تارتارشود. || در ترکی بمعنی تنگ است که ضد فراخ باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
تار مو. [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ موی . تای مو. || مجازاً، خیلی باریک . نزار : بعیادت پیش وی رفته بودم او را یافتم چون تار م...
شب تار. [ ش َبِ ] (اِ مرکب ) سپیده صبح. قبل ظهر /////////////////////////////////////////////////////////////صُبح اُمید که بُد کتف پَردِه غِیب گو بَرو...
تار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تار گشتن . تار گردیدن . تیره شدن . تاریک شدن : چنین گفت کاکنون سر بخت اوی شود تار و ویران شود تخت اوی . فردو...
تار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) نواختن تار. نواختن یکی از آلات موسیقی . رجوع به تار شود. || در تداول عوام فروختن را گویند.
تار ساز. [رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رشته ای از سیم یا زه که بر سازها بندند و زخمه بر آن زنند. آنچه از آهن و برنج و طلا یا روده ٔ حیوانات...
شاه تار. (اِ مرکب ) تار بزرگ . رجوع به تار موسیقی شود. || تار کلان . تار اصلی . رجوع به تار مقابل پود شود.
تار جامه . [ رِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریسمان جامه . تانه ٔ بافندگان که نقیض پوداست . ریسمان جامه که در طول واقع شده است ، و آ...
تار تراز. [ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تار طراز. طراز معرب تراز باشد. تار منسوب به تراز. تار بسیار باریک که جامه ٔ پادشاهان را با آن می...
تار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیره ساختن . تاریک ساختن . کدر کردن . بدون روشنی نمودن . رجوع به تار شود. || تاراندن . رمانیدن . ترسانیدن . ...
ملنگ تار. [ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تمین است که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.