گفتگو درباره واژه گزارش تخلف تار نویسه گردانی: TAR تار. (اِخ ) ظاهراً نام کوچه ای به بخارا : دریغ شهر نشابور و باغ و بستانم دریغ شهر بخارا و کوچه ٔ تارم . سوزنی .|| محلی در شمال خوار، و یکی از سرچشمه های رودخانه ٔ خوار است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه واژه معنی تار مو تار مو. [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ موی . تای مو. || مجازاً، خیلی باریک . نزار : بعیادت پیش وی رفته بودم او را یافتم چون تار م... شب تار شب تار. [ ش َبِ ] (اِ مرکب ) سپیده صبح. قبل ظهر /////////////////////////////////////////////////////////////صُبح اُمید که بُد کتف پَردِه غِیب گو بَرو... تار شدن تار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تار گشتن . تار گردیدن . تیره شدن . تاریک شدن : چنین گفت کاکنون سر بخت اوی شود تار و ویران شود تخت اوی . فردو... تار زدن تار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) نواختن تار. نواختن یکی از آلات موسیقی . رجوع به تار شود. || در تداول عوام فروختن را گویند. تار ساز تار ساز. [رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رشته ای از سیم یا زه که بر سازها بندند و زخمه بر آن زنند. آنچه از آهن و برنج و طلا یا روده ٔ حیوانات... شاه تار شاه تار. (اِ مرکب ) تار بزرگ . رجوع به تار موسیقی شود. || تار کلان . تار اصلی . رجوع به تار مقابل پود شود. تار جامه تار جامه . [ رِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریسمان جامه . تانه ٔ بافندگان که نقیض پوداست . ریسمان جامه که در طول واقع شده است ، و آ... تار تراز تار تراز. [ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تار طراز. طراز معرب تراز باشد. تار منسوب به تراز. تار بسیار باریک که جامه ٔ پادشاهان را با آن می... تار کردن تار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیره ساختن . تاریک ساختن . کدر کردن . بدون روشنی نمودن . رجوع به تار شود. || تاراندن . رمانیدن . ترسانیدن . ... ملنگ تار ملنگ تار. [ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تمین است که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ا... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود