اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تام

نویسه گردانی: TAM
تام . [ م م ] (ع ص ) ۞ چیزی که اجزاء آن کامل باشد. تمام . درست . ضد ناقص . (از اقرب الموارد) . و رجوع به منتهی الارب و غیاث اللغات و برهان و فرهنگ جهانگیری و آنندراج و انجمن آرا و فرهنگ نظام و ناظم الاطباء شود :
ناتام در این جایت آوریدند
تا روزی از اینجا برون شوی تام .

ناصرخسرو.


گشته بدو تام نام احمد و حیدر
بارخدای جهان تمام تمامان .

ناصرخسرو.


ز ده دشمن کمندش خام تر بود
ز نه قبضه خدنگش تام تر بود.

نظامی .


- مه تام و ماه تام ؛ کنایه از بدر است :
برآمد سیه چشم گلرخ ببام
چو سرو سهی بر سرش ماه تام .

فردوسی .


انگشت نمای خلق بودم
مانند هلال از آن مه تام .

سعدی .


- || ماهی که ایام آن سی روز باشد. (اقرب الموارد).
- اسم تام ؛ در اصطلاح نحو اسم مبهمی را نامند که به یکی از چهار چیز تمام شود: تنوین . نون تثنیه . نون شبیه به نون جمع و اضافه . مثال تنوین مانند «رطل » در این جمله : عندی رطل زیتاً. مثال نون تثنیه مانند «منوان » در این جمله : عندی منوان سمناً. مثال نون شبیه به نون جمع مانند «عشرون » در این جمله : عندی عشرون درهما. و مثال اضافه مانند «قدر راحة» در این جمله : مافی السماء قدر راحة سحابا. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187).
- فعل تام ؛ مقابل فعل ناقص ، فعلی که فاعل گیرد، مقابل فعل ناقص که دارای اسم و خبر است . || نزد شعرا بیتی است که نیمه ٔ آن نیمه ٔ دایره را استیفا کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187). بیتی باشد که اجزاء صدر آن بر اصل دایره باشد اگرچه بعضی ازاحیف که بحشو تعلق دارد به عروض آن راه یافته باشد. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 48). || در اصطلاح محاسبان عددی است که مجموع اجزاء آن مساوی با آن عدد باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187). اجزاء عدد را چون جمعکنند اگر مثل او باشد آن را تام و عدد تام ۞ خوانند همچو شش که اجزای او را که نصف و ثلث و سدس بود چون جمع کنند مثل او باشد و اگر زیادت باشد آن را عدد زائد خوانند همچو دوازده که اجزاء او نصف است و ثلث و ربع و سدس و این مجموع پانزده است و اگر کمتر باشد عدد ناقص است همچو چهار که نصف و ربع اجزای اویند از او کمتر باشد. (نفایس الفنون ، علم حساب ). رجوع به التفهیم بیرونی چ جلال همایی ص 37 و رجوع به عدد شود. || در نزد حکما کلمه ٔ تام اطلاق بر کامل شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187). رجوع به کامل شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
تام . (ص ) بمعنی بسیار کم و بغایت اندک . (از برهان ). و رجوع به انجمن آرا و آنندراج و شرفنامه ٔ منیری و فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباءشود. بم...
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اسپت espat، ژوک žuk (سغدی) هماک hamāk (پهلوی)***فانکو آدینات 09163657861
تأم . [ ت َءْم ْ ] (ع مص ) دوگانه تار و پود بافتن جامه را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روشی آوردن اسب بعد روشی . (منتهی الارب )....
تام تام . (اِ) ۞ نوعی از آلات موسیقی ضربی است که منشاء آن از چین است و عبارت از یک صفحه ٔ فلزی دایره شکل است که بطور عمودی بر پایه ا...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: نامژوک nâmžuk (نام + ژوک: تام. «سغدی») ****فانکو آدینات 09163657861
جسم تام . [ ج ِ م ِ تام م ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل جسم غیرتام . مقابل جسم ناقص . و آن یکی از دو قسم جسم مرکب باشد و آن جسم مرکبی ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
رسم تام . [ رَ م ِ تام م ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) مرکب است از جنس قریب و عرض خاص . مقابل رسم ناقص . (از فرهنگ لغات و اصطل...
تام پیکو. (اِخ ) ۞ شهر و بندری به مکزیک و بر کنار اقیانوس اطلس واقع است و 81300 تن سکنه دارد و صادرات آن نفت است . رجوع به «تامُلیپاس »...
اسم تام . [ اِ م ِ تام م ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) در عربی آن اسم است که اسم دیگر را نصب دهد تا تمییز آن باشد. و تمامیت اسم به چهار چیز ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.