اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تأزی

نویسه گردانی: TAZY
تأزی . [ ت َ ءَزْ زی ] (ع مص ) تأزی عنه ؛ بازگشت از وی . (منتهی الارب ). نَکَص َ. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تأزی القدح ؛ رسیدن تیر در شکارو جنبیدن در آن . || ازاء (مصب آب در حوض )برای حوض ساختن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). رجوع به تأزیة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
تازی . (ص نسبی ، اِ) عربی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). عرب ، کسی که درعربستان میماند. (فرهنگ نظام ). وجه اشتقاق : ...
تازی . (اِخ ) ۞ بقول ابن بطوطه شهری به مراکش بمشرق فاس .
تازنده
تازی ایرانی تازی ایرانی نوعی از سگ تازی است که در گذشته در مناطق آسیا و خاورمیانه برای شکار بکار می‌رفت. امروز نیز برخی به شکار با آن می‌پردازند ول...
از دو واژه مام و تازی تشکیل شده است و به معنای مادر عرب شده ؛ این اصطلاح که در سده های اولیه ورود اعراب به ایران مصطلح شده بود کنایه از مادرانی داشت ...
شب تازی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) شب تاز. شبیخون و تاخت ناگهانی شباهنگام بر دشمن . (ناظم الاطباء).
پیش تازی . (حامص مرکب ) عمل پیش تاز.
رزم تازی . [ رَ ] (حامص مرکب ) جنگجویی . ستیزه گری . ستیزه جویی . رزمجویی : تو باید که در کوی بازی کنی نه بر بورکین رزم تازی کنی .اسدی .
عنان تازی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) عمل عنان تاز. به حمله درآمدن . جولان : چو زنگی نمود آنچنان بازیی ز رومی نیامد عنان تازیی .نظامی .
یکه تازی . [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل یکه تاز. رجوع به یکه تاز شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.