تأیید. [ ت َءْ ] (ع مص ) نیرومند کردن . (زوزنی ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط). نیرو و قوت دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیرو دادن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). توانا گردانیدن . (آنندراج ). توانا کردن .(فرهنگ نظام ). ج ، تأییدات . (آنندراج )
: خردمند گوید که تأیید و فر
بدانش بمردم رسد نه به زر.
ابوشکور.
بگویم بتأیید محمودشاه
بدان فر و آن خسروانی کلاه .
فردوسی .
این مملکت خسرو تأیید سمایی ست
باطل نشود هرگز تأیید سمایی .
منوچهری .
این نکرد الا بتوفیق ازل این اعتقاد
وآن نکرد الا بتأیید ابد آن اختیار.
منوچهری .
خدای عزوجل ایشان را از بهر تأیید دولت خداوند مانده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
332). پس از آن آمدن بدرگاه عالی از دل و بی ریا و نفاق و نصیحت کردنی در اسباب ملک و تأیید آن بر آن جمله که تاریخی بر آن توان ساخت . (تاریخ بیهقی ایضاً). حاجب فاضل عم خوارزمشاه ادام اﷲ تأییده ما را امروز بجای پدر است . (تاریخ بیهقی ایضاً).
روی یزدان جهان دار و خداوند زمان
که ز تأیید خدایی به درش بر حشرست .
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 318).
ز تو بنازد اقبال چون بدن به روان
به تو بماند تأیید چون روان به بدن .
مسعودسعد.
اقبال آسمانی و تأیید ایزدی
هر سو که قصد و عزم کنی رهبر تو باد.
مسعودسعد.
فر و تأیید تو به گیتی در
هر زمان سایه ٔ همای کشد.
مسعودسعد.
و افعال و اقوال او را بتأیید آسمانی بیاراست . (کلیله و دمنه ). از فرایض احکام جهانداری آن است که ... عزیمت را... بتأیید بخت جوان به امضاء رسانیده آید. (کلیله و دمنه ).
ترا تأیید یزدان است یار اندر همه وقتی
نباشد هیچ یاری بهتر از تأیید یزدانی .
رشید وطواط.
عنصر اقبال و جان مملکت
گوهر تأیید و کان مملکت .
خاقانی .
فر تو خبر دهد که چندان
تأیید ظفررسان ببینم .
خاقانی .
زهی دارنده ٔ اورنگ شاهی
حوالتگاه تأیید الهی .
نظامی .
حق به دور و نوبت این تأیید را
می نماید اهل ظن و دید را.
مولوی .
درونت به تأیید حق شاد باد.
(بوستان ).
بخت و دولت بکاردانی نیست
جز به تأیید آسمانی نیست .
(گلستان ).