اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تبا

نویسه گردانی: TBA
تبا. [ ت ِ ] (اِخ ) تب ، از بلاد قدیم یونان . رجوع به تب شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ملوک طبع. [ م ُ طَ ] (ص مرکب ) آنکه سرشت شاهان دارد. منیعالطبع. بلندهمت : در این زمین که تو هستی ملوک طبعانندکه ملک روی زمین پیششان نیرز...
نازک طبع. [ زُ طَ ] (ص مرکب ) ظریف . حساس . زودرنج . اندک احتمال . نازپرورده : تو نازک طبعی و طاقت نیاری گرانیهای مشتی دلق پوشان .حافظ.
کرکس طبع. [ ک َ ک َ طَ ] (ص مرکب ) دارای طبیعتی چون طبیعت کرکس . با طبیعتی چون کرکس : ننگ دارم که شوم کرکس طبعکز خرد نام همایست مرا.خاقا...
کریم طبع. [ ک َ طَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای طبیعتی بخشنده و سخی است . کریم نهاد. (فرهنگ فارسی معین ) : آن است کریم طبع کو احسان با اهل وفا و ...
کوهی طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) کسی که خوی و سرشت مردم کوه نشین دارد : و مردم آنجا [خنیفقان ] کوهی طبع باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 134).
ماده طبع. [ دَ / دِ طَ ] (ص مرکب ) زن صفت . مانند زن سست عهد و پیمان شکن . که طبع زنان دارد : نیک داند که فحل دورانم دلم از چرخ ماده طبع فگار...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مردم طبع. [ م َ دُ طَ ] (ص مرکب ) که طبیعت مردمان دارد. انسان . جوانمرد. بزرگوار : پنداشت که او مردم طبع است و گران وقرنشناخت که او مردم پست...
مانوی طبع. [ ن َ وی طَ ] (ص مرکب ) نقش و نگارآفرین . همچون مانی ، ابداع کننده ٔ نقش و نگار : آن صحن چمن که از دم دی گفتی دم گرگ یا پلنگ ...
طبع کافوری . [ طَ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از مزاج سرد و خشک باشد. (برهان ). || کنایه از طبع سوداوی . (آنندراج ). || کنایه از مرد...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۹ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.