اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تتری

نویسه گردانی: TTRY
تتری . [ ت َت َ ] (ص نسبی ، اِ) ۞ منسوب به تتر را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). منسوب به تتر باشد که ولایت تتار است . (برهان ). منسوب به تتر که مخفف تاتار است و آن ملکی است از ترکستان که ساکنان آنجا در سابق کافر بودند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تتری منسوب به تتر و تاتار و تتار. (از فرهنگ رشیدی ). منسوب به تتر یعنی تاتار. (ناظم الاطباء) :
تتری گر کشد مخنث را
تتری را دگر نباید کشت .

(گلستان ).


گویند که دوش شحنگان تتری
دزدی بگرفتند بصد حیله گری .

سعدی .


رجوع به تاتار و تتار و تتر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
تتری . [ ت َ را ] (ع ص ، ق ) پیاپی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). متواتر و متفرق و پریشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و مذکور است در «وت ر». ...
تتری . [ ت َ / ت ُ ] سماق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 521). سماق باشدکه از آن آش پزند. (صحاح الفرس ). سماق . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی...
تتری . [ ت َ ت َ ] (ع اِ) تتر. چاپار. (دزی ج 1 ص 141).
تتری با. [ ت َ ] (اِ مرکب ) سماقیه . (دهار). آش سماق . رجوع به تتری شود.
کلاه تاتاری، کلاهی که خانم های تاتار (مغول) بر سر می نهادند.
آهوی تتری . [ ی ِ ت َ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آهوی تاتار.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.