تخس
نویسه گردانی:
TḴS
تخس . [ ت َ خ َ / ت َ ] (اِ) تافتن دل باشد از غم و الم و به این معنی بجای حرف اول ، بای ابجد نیز آورده اند. (از برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تافتن دل از غم و الم . (ناظم الاطباء). بمعنی تحس . از غم و غصه دلگیر و متغیرالاحوال شدن . (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 278 ب ). بَخْس . پَخْس . و رجوع به بخسیدن و پخسیدن شود.
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
تخس . [ ت ُ] (ص ) بچه ٔ شرور و شیطان . (فرهنگ نظام ). در تداول عوام و زنان ، صفت کودکان بی آرام و شیطان . سخت مولع به بازی و بهانه گرفتن و ا...
تخس . [ ت ُ خ َ ] (ع اِ) دلفین و آن جانوری است دریایی که غریق را به پشت خود یاری دهد تا غرق نشود. (منتهی الارب ). دلفین که نوعی از جان...
تخس . [ ت َ ] (اِخ ) مشرق وی حدود چگل است و جنوب وی خلخ است و کوهستانهای خلخ ، ومغرب وی گروهی از فرخیزیانند و شمال وی چگل است . و این ...
تخس . [ ت ِ خ ِ ] (اِخ ) ۞ کوهی مقدس در ولایت گیم نیاس ۞ مشرف بر دریای سیاه : روز پنجم یونانیها به کوه مقدس رسیدند. نام این کوه تخس ...
تخس کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، تقسیم کردن . بخش بخش به کسان مختلف دادن ، چنانکه پولی را بقرض دادن به چندین کس .توزی...
تخس و پخس . [ ت ُ س ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پراکنده . متفرق ، و با کردن صرف شود. - تخس و پخس کردن ؛ به قسمت های نامتناسب و دور از هم ...
گُرازماهی یا خوُکماهی یا دُخَس یا پورپویز (Porpoise) گونهای از آببازسانان است اما همچون نهنگها، سنگین و درشت نیست و در نهایت به طولی معادل یک و نی...
طخس . [ طِ ] (ع اِ) بُن و بیخ هر چیزی . یقال : هو طخس ُ شَرّ؛ ای نهایةٌ فیه ، او اصل و باعث ٌ علیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصل . (مهذب الا...