تذکرة. [ ت َ ک ِ رَ ] (ع مص ) بیاد آوردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). یاد آوردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || پند دادن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به تذکیر شود. || (اِ) یادگار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
: در بوستان جاه تو شد بنده سوزنی
با ده زبان چو سوسن آزاد مدح خوان
تا نام وی بتذکره ٔ مدحت تو در
روی آشنا شود چو طفیلی بمیهمان .
سوزنی .
نقل کردند از خدمت خواجه محمد حافظی بخاری که اورع الزمان و تذکره ٔ خانواده ٔ خواجگان . (انیس الطالبین ص
124). || یادداشت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنچه بحاکم نویسند تا جواب بستانند. (نفائس الفنون قسم اول ، در علم استیفا ص
104)
: رسول گفت این سخنها همه حقست ، تذکره ای باید نبشت تا مرا حجت باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
294). گفت ناچار بونصر نامه ای نویسد و تذکره و پیغامها، و بر رای عالی عرضه کند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص
295). تذکره ای نبشته آمد و خواجه بونصر بر وزیر عرضه کرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص
297). تذکره ای که شیخ ابوالحسین فرا من داده بود مشتمل بر ملتمساتی معین به وی دادم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 تهران ص
48). گفت تذکره ای که داشتی مثال دادیم تا به اتمام رسانند و نخواستیم که بدین قدر شیخ ابوالحسین را غباری بخاطر رسد و وحشتی به اندرون او راه یابد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص
49). || آنچه بدان حاجت بیاد آید. (منتهی الارب ) (المنجد) (اقرب الموارد). آنچه بدان حاجت بیاد آید و یاد کرده شود حاجت . (ناظم الاطباء). || نزد مولدین ، شهادت سفر. ج ، تذاکیر. (المنجد). اندامه . چک مسافر. (ناظم الاطباء). گذرنامه . پاسپورت . || کتابی که در آن خصوصاً احوال شعرا نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء): تذکرةالاولیاء عطار. تذکرةالشعرای دولتشاه سمرقندی .