اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تر

نویسه گردانی: TR
تر. [ ت َ ] (پسوند) باید دانست که کلمه ٔ تر که تفضیل است در فارسی با کلمه ای که ملحق او شود در صورت ترکیب افاده ٔ معنی مبالغه کند چون بهتر و بهترین و خوشتر و خوشترین و نوآیین ترین و مانند آن و بتوسط کلمه ٔ «از» در میان او و مفضل ٌعلیه افاده ٔ معنی تفضیل کند، چون فلانی بهتر از فلانی است و در اولیتر و اهمتر و امثال آن محض زایده است چرا که مایلحق خود اسم تفضیل است لیکن چون فارسیان را اعتنا به اصل وضع او نیست بطور کلمات خود کلمه ای بدان ملحق نموده بمعنی مذکور استعمال کنند و این نوعی از تصرفات ایشان بود. (آنندراج ). برای تفضیل آمده چون خوشتر و بهتر و بی کلمه ای دیگر مستعمل نشود. (از فرهنگ رشیدی ). یکی از حروف اسمی که همیشه در آخر کلمات درمی آید و معنی اکثریت و افضلیت به آنها میدهدمانند سرخ تر یعنی بسیار سرخ و داناتر یعنی بیش از همه دانا و بزرگتر یعنی بسیار بزرگ ، و این کلمه از علامات ممیزه ٔ صفت است از اسم یعنی چون در آخر کلمه ای درآید که دارای معنی اسمی و صفتی هر دو باشد آنرا مخصوص بمعنی صفتی میکند یعنی عالم که در اسم و صفت هر دو استعمال میشود ولی چون گوئیم عالمتر تنها دارای معنی صفتی خواهد بود. (ناظم الاطباء). نشانه ٔ صیغه ٔ تفضیلی . در پارسی باستان تره ۞ (در اپتره ) ۞ ، اوستایی و هندی باستانی تره ۞ ، پهلوی تر ۞ ، کردی تر ۞ ، استی در ۞ و در ۞ ، گیلکی تر ۞ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک
نماند ز سالی فزونتر پرستو؟

رودکی .


ای کار تو ز کار زمانه نمونه تر
او باشگونه و تواز او باشگونه تر.

شهید بلخی .


که از ما هر آنکس که جنگی تر است
بهنگام سختی درنگی تر است .

فردوسی .


بدارم ترا هم بسان پدر
وز آن نیز نامی تر و خوبتر.

فردوسی .


بدین منزلت کار دشوارتر
گراینده تر باش و بیدارتر.

فردوسی .


زو دوست ترم هیچکسی نیست وگر هست
آنم که همی گویم پازند قران است .

فرخی .


اگرچند از نامورتر تباری
وگرچند کز بهترین خاندانی .

فرخی .


از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه .

لبیبی .


زرد و درازتر شد از غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربوزه .

لبیبی .


تا دولت ما به رأی و تدبیر وی آراسته تر گردد. (تاریخ بیهقی ). بهرچه که ببایست که باشد پادشاهان بزرگ را از آن زیادت تر بود. (تاریخ بیهقی ). از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند... که ایشان فاضلترند. (تاریخ بیهقی ).
خاصه تر این گروه ، کز دل پاک
شیعت مرتضای کرارند.

ناصرخسرو.


خرد زآتش ِ طبعی آتش تر است
که مر مردم خام را او پزد.

ناصرخسرو.


گفت ای ملعون ندانی که خدا بسیار مثل ترا هلاک کرده از تو بقوت تر و بمال از تو بیشتر؟ (قصص ص 116). اگرچه در کتاب نخستین ... فصلی گفته آمده است اینجا بشرح تر یاد کرده آید.

(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اما هیچکس بشعر دوستی تر از طغانشاه بن الب ارسلان نبود. (چهارمقاله ).


سرهای سراندازان در پای تو اولیتر
درسینه ٔ جانبازان سودای تو اولیتر.

خاقانی .


نیست برِ مردم صاحبنظر
خدمتی از عهد پسندیده تر.

نظامی .


نخواهم شدن زو جهانگیرتر
نه زو نیز با رای و تدبیرتر.

نظامی .


هرکه او بیدارتر پردردتر
هرکه او آگاه تر رخ زردتر.

مولوی .


روان تشنه برآساید از کنار فرات
مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه ترم .

سعدی .


پای بر دیده ٔ سعدی نه اگر بخْرامی
که بصد منزلت از خاک درت خاکتر است .

سعدی .


کس ندیده ست آدمیزاد از تو شیرین تر سخن
شکّر از پستان مادر خورده ای یا شیر را؟

سعدی .


|| گاه صفات بی علامت «تر» بهمین معنی آیند، چون : مِه ْ، کِه ْ، بِه ْ و کم بجای مهتر و کهترو بهتر و کمتر:
مریدان بقوت ز طفلان کم اند
مشایخ چو دیوار مستحکم اند.

سعدی .


|| گاه زاید آید : چنین چیزها از وی آموختند که مهذب تر ومهترتر روزگار بود. (تاریخ بیهقی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ژوپی تر آمون . [ ت ِ ] (اِخ ) یکی از القاب اسکندر کبیر، و شرح آن چنین است : زمانی که اسکندر کبیر در مقدونیه بود خودرا پسر زئوس یا ژوپیتر که ب...
شخصیت کسی را به چالش کشیدن
زبان تر کردن . [ زَ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از لقمه در دهن گذاشتن باشد. (آنندراج ) (برهان قاطع). لقمه در دهان گذاشتن . (ناظم الاطباء)....
تر و خشک کردن . [ ت َ رُ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه کودک یا بیماری را پرستاری کردن .
تر و تازه کردن . [ ت َ رُ زَ / زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرد کردن . (ناظم الاطباء). || آراستن و پیراستن و به صفا و جلوه آوردن . خوش و شاداب کرد...
ماری دانگله تر. [ ل ِ ت ِرر ] (اِخ ) ۞ (1496 - 1533 م .) ملکه ٔ فرانسه و دختر هانری هفتم و همسر لوئی دوازدهم بود که سپس همسر دوک دوسوفولک ...
قافیه تنگ بودن لغت‌نامه دهخدا قافیه تنگ بودن . [ ی َ / ی ِ ت َ دَ ] قافیه تنگ شدن (آمدن ،افتادن )؛ مشکل بودن (شدن ) اتیان قوافی : خاقانی را گلی بچنگ ا...
طر. [ طَرر ] (ع مص ) نیک راندن . || گرد آوردن شتران از اطراف و جوانب وقت راندن . || تیز کردن کارد و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تی...
طر. [ طُرر ] (ع اِ) همه : جأوا طراً؛ آمدند همه . (منتهی الارب ). جمیع. کلا.همگی . جمیعاً. کافةً. قاطِبة. گِشت . همگان . کلمه ٔ طر در زبان عرب جز ...
طرء. [طَرْءْ ] (ع مص ) از جائی و شهری آمدن کسی را. (منتهی الارب ). یا ناگاه بدرآمدن از جائی بر کسی . یقال : طراءَ علیهم ؛ اذا اتاهم من مکان...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.