اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تراض

نویسه گردانی: TRʼḌ
تراض . [ ت َ ] (ع مص ) با یکدیگر راضی شدن ، و در اصل تراضی بود، یاء بجهت تخفیف حذف شده است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، خشنودی و رضامندی . (ناظم الاطباء). رجوع به تراضی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عمل طراز. [ ع َم َ طِ / طَ ] (نف مرکب ) عامل و متصدی . (آنندراج ).- عمل طراز فلک ؛ عقل عاشر که آن را عقل فعال نیز گویند. (آنندراج ) : عمل طرا...
غزل طراز. [ غ َ زَ طَ ] (نف مرکب ) شاعر. (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 219).
لعل طراز. [ ل َ طِ /طَ ] (نف مرکب ) نگارنده ٔ لعل . (برهان ) : لعل طراز کمر آفتاب حله گر خاک و حلی بند آب . نظامی .|| آفریننده ٔ لعل . (برهان ). ای...
مدح طراز. [ م َ طِ / طَ ] (نف مرکب ) مدح سرای . مدیحه گوی . مدیحه خوان : کاو به صدر اندر بنشسته به آئین ملوک همچنان مدح نیوشنده و من مدح طراز...
ملکت طراز. [ م ُ ک َ طَ ] (نف مرکب ) ملکت طرازنده . ملک آرا. آنکه مملکت را رونق و آرایش دهد : افسرخدای خسرو، کشورگشای رستم ملکت طراز عادل ملت ...
ملک طراز. [ م ُ طِ / طَ ] (نف مرکب ) آرایش دهنده ٔ ملک . آراینده ٔ مملکت : به نی عسکری ملک طرازعسکرآرای ملوک بشرند.خاقانی .
نصرت طراز. [ ن ُ رَ طَ ] (ص مرکب )که ترتیب فتح و پیروزی دهد. نصرت آفرین : تا حد تیغ باشد نصرت طراز ملکت تا نوک کلک باشد مدحت نگار تیغت .مسعودس...
نقش طراز. [ ن َ طِ / طَ ] (نف مرکب ) نقش گر. نقاش . مصور. (از آنندراج ) : دهر ز چرخ اطلسش کرده ردای کبریانقش طراز آن ردا عین بقای ایزدی . خاقا...
دین طراز. [ طَ ] (ص مرکب ) که دین زیور وی باشد. که آرایشی جز دین نپذیرد. || (نف مرکب ) که دین را آراید و طراز دهد : قطعه ای گرثنا طرازیدم ...
طراز کوه . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان رشت ، واقع در 40هزارگزی شمال باختری رشت و 3هزارگزی شمال شوسه ٔ رشت به ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.