تریق
نویسه گردانی:
TRYQ
تریق . [ ت َ رَی ْ ی ُ ] (ع مص ) نمایان شدن و درخشیدن سراب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روان شدن و جنبیدن و درخشیدن سراب روی زمین . (از اقرب الموارد). روان شدن و جنبیدن سراب روی زمین . (از المنجد).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
تریغ. [ ت َ رَی ْ ی ُ ] (ع مص ) تر گردیدن ترید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تر گردیدن ترید به نان خورش . (از اقرب الموارد). تروغ . (اقرب ا...
طریق . [ طَ ] (ع اِ) راه . ج ، اَطْرُق ، طُرُق ، طُرْق ، اَطْرِقاء، اَطْرِقَة. جج ، طُرُقات . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبیل . صراط. رَوِش . وجه . ...
طریق . [ طُ رَ ] (ع اِ) نخله ای است حجازی . (منتهی الارب ). نخلة حجازیة. (اقرب الموارد). اُطیرق مثله . (منتهی الارب ). نوعی نخل حجاز.
طریق . [ طِرْ ری ] (ع ص ) نیک خاموش . || (اِ) کروان نر که چوبینه باشد. (منتهی الارب ).به عربی کروان نر را نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
ام طریق . [ اُم ْ م ِ طَ ] (ع اِمرکب ) وسط راه و قسمت بزرگ و واضح آن . (از المرصع).شارع عام . شاهراه . راه بزرگ . (از یادداشت مؤلف ).
ام طریق . [ اُم ْ م ِ طُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) ۞ کفتار. (از المرصع) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ فارسی قاموس ).
هم طریق .[ هََ طَ ] (ص مرکب ) هم راه . یار. مونس : دریغا هرچه در عالم رفیق است تو را تا وقت سختی هم طریق است .نظامی .
ابن طریق . [ اِ ن ُ طَ ] (ع اِ مرکب ) دزد. سارق . راهزن . رهزن . ره بُر. راهبُر.
طریق گشته . [ طَ گ َ ت َ /ت ِ ] (ن مف مرکب ) یعنی شرمنده شده . مؤلف گوید که طریق در اصل بمعنی کوفته و مضروب است ، خاطر آدم خجل و شرمنده ن...
اهل طریق . [ اَ ل ِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مطیع و منقاد حکم رسول (ص ). (از آنندراج ). || اهل طریقت . مقابل اهل شریعت . صوفیان صومعه :...