تصبیح
نویسه گردانی:
TṢBYḤ
تصبیح . [ ت َ ] (ع مص ) بامداد نزدیک کسی آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). بامداد آمدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آمدن کسی را دربامداد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || صبوحی دادن . (زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). نوشانیدن صبوح که شراب بامدادی باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صبوح نوشانیدن قوم را. (از اقرب الموارد). صبوحی دادن که شراب بامدادی است . (آنندراج ). || گفتن کسی را عم صباحاً. (منتهی الارب ). صباح بخیر گفتن . (آنندراج ). صبحک اﷲ بخیر گفتن فلان مر فلان را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درود گفتن کسی را به صبح . (یادداشت مرحوم دهخدا). دردعا گویند صبحک اﷲ بخیر؛ یعنی صبح با خیر دارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سیر کنانیدن قوم را تا این که صبح کنند بر آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ع اِ) طعام چاشت ، اسم است بر تفعیل . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): کان یقرب الی الصبیان تصبیحهم فیختلسون . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
تسبیح . [ ت َ ] (ع مص ) خدای را به پاکی یاد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). به پاکی یاد کردن و صفت کردن ...
تسبیح. (همچنین سُبحه و مِسْبَحَة). تَسبیح نوعی مهره های نیایش متشکل از مجموعهای مهرههای گِلی سنگی، سفالی، صدفی، استخوانی، چوبی، پلیمری، پلاستیکی و ج...
تثبیة. [ ت َ ب ِ ی َ ] (ع مص ) گردآوردن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || در زندگانی کسی [ را ] درود و ثنا گفتن . ...
تسبیح گوی . [ ت َ ] (نف مرکب ) عابد. کسی که نام خدای تعالی را به پاکی بر زبان آورد. گوینده ٔ سبحان اﷲ : چو بادند پنهان و چالاکپوی چو سنگند خ...
گل تسبیح . [ گ ُ ل ِ ت َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امام تسبیح . (غیاث ). امام سبحه . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 50) : چه حرف از گل تسبیح ...
تسبیح ساز.[ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه سبحه را بسازد. (بهار عجم ) (آنندراج ). سازنده ٔ سبحه . (ناظم الاطباء) : چه گویم من از مهر تسبیح سازکه رویم ...
تسبیح سال . [ ت َ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رشته ٔ سالگره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : چه حاجت است به تسبیح سال عمر مرا...
تسبیح شمار. [ ت َ ش ُ ] (نف مرکب ) کنایه از زاهد. (آنندراج ) (بهار عجم ) (ناظم الاطباء) : غافل مشو از حلقه ٔ تسبیح شماران زان دام بیندیش که از ...
تسبیح خانه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِمرکب ) عبادتگاه و معبد و نمازگاه . (ناظم الاطباء).
تسبیح خوان . [ ت َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه ذکر خدارا به صوت خوش میخواند. (ناظم الاطباء) : بنمایم دوازده صف ، راست همه تسبیح خوان بی آواز...