تعریک
نویسه گردانی:
TʽRYK
تعریک . [ ت َ ] (ع مص ) نشکنج گرفتن و سخت فشردن و فشردن . (ناظم الاطباء). || گوشمال دادن و مالیدن چیزی . (آنندراج ) : و از برای تقدیم و تعریک مفسدان و قمع و تأدیب متعدیان و زجر و تشدید جاهلان عقل و اجتهاد داد. (سندبادنامه ص 3). تأدیب این تعدی و بی حرمتی و تعریک این خیانت و بی خویشتنی که کرد به حد اعتبار رساند. (سندبادنامه ص 77). پشت و پهلوی زن درهم شکست و تعریک و تأدیبی بلیغ بجای آورد. (سندبادنامه ص 240). او را بینداخت و به تازیانه تأدیب و تعریک و مالش دادند. (ترجمه ٔتاریخ یمینی چ اول تهران ص 346). تأدیب و تعریک او جز به شمشیر قاطع و سنان ساطع نبودی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 369). نصر به تأدیب و تعریک همه قیام نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 387). تنبیه و تعریک هر قومی را فراخور طغیان و نسبت کفران ، تأدیبی تقدیم می رفته . (جهانگشای جوینی ). تعریک و تأدیب آن جماعت فراخور جریمت بتقدیم رسد. (جهانگشای جوینی ).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
تاریک . (ص ) ۞ اکثر استعمال آن بمعنی تیره است مثلاً هرچه تاریک باشد آنرا تیره توان گفت بخلاف آنچه تیره بودهمه ٔ آنرا تاریک نمی توان گ...
تأریک . [ ت َءْ] (ع مص ) تأریک حجله ؛ پوشیدن و آراستن حجله را به اریکه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تأریک عروس ؛ پوشاندن و...
تاریک تر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ) سخت تر. سیاه تر. تیره تر : سخن دارد از موی باریکترترا دل ز آهن نه تاریک تر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 183...
تاریک دل . [ دِ ] (ص مرکب ) سیاه دل . (آنندراج ). تباه و خراب و تیره ضمیر و سیه دل . (ناظم الاطباء) : تاریک دلم تو روشنایی آزرده تنم تو مومیایی ...
تاریک رو. (ص مرکب ) تیره رو. روسیاه . (آنندراج ). سیه روی و ترش روی و سخت روی . (ناظم الاطباء) : همچو این تاریک رویان روی من تیره بود و تارفام...
تاریک رود. (اِخ ) محلی میان سیاه رود و «اُسکولک » کنار راه قزوین به رشت در 301500گزی طهران .
تاریک روز. (ص مرکب ) تیره روز. (آنندراج ). غمگین . سیه روز و سیه بخت . (ناظم الاطباء) : دل تاریک روزم را شب آمدتن بیمارخیزم را تب آمد. نظامی ....
تاریک شده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) تیره شده . تارشده . رجوع به تاریک شدن شود.
تاریک طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) بدسرشت : ناکسان را فِراستی است عظیم گرچه تاریک طبع و بدخویند.سعدی .
تاریک فام . (ص مرکب ) تیره رنگ . سیاهرنگ : جدا گشت تیغ شهی از نیام برون شد خوراز میغ تاریک فام .(گرشاسبنامه ).