تعلیم دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) آموزانیدن . بیاگاهانیدن . آموختن چیزی بکسی
: تشریف ضربت او ارواح وحشیان را
تعلیم شکر دادی هنگام انفصالش .
خاقانی .
خری را ابلهی تعلیم میداد.
(گلستان ).
نشست و خاست بعاشق که میدهد تعلیم
اگر نباشد در بزم آن نگار سپند.
صائب (از آنندراج ).
تعلیم ناز چند دهی چشم مست را
دل آنقدر ببر که توانی نگاه داشت .
اختری یزدی (ایضاً).
کاش یک حرف وفا نیز بگوش تو زدی
آنکه چندین به تو تعلیم ستمکاری داد.
سنجرکاشی (ایضاً).