تفل
نویسه گردانی:
TFL
تفل . [ ت َ ] (ع مص ) خدو انداختن و افکندن ازدهان چیزی . تفل تفلا فالتفل اقل من البزق و اوله البزق ثم النفث ثم النفخ . و منه تفل الراقی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
تفل .[ ت َ ف َ ] (ع مص ) ناخوش شدن بوی تن از نابکار داشتن عطر. (از تاج المصادر بیهقی ). بدبوی گردیدن و بدبوئی که از ترک طیب باشد. (منتهی ...
تفل . [ ت َ ف ِ ] (ع ص ، اِ) رجل تفل ؛ مرد بدبوی ، نعت است از تَفَل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تفل . [ ت ُف ْ ف َ ] (ع اِ)لغتی است در تتفل به معنی روباه یا روباه بچه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تتفل و تتفله شود.
تفل . [ ت ُ ] (ع اِ) خدو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تُفال ، بصاق . (اقرب الموارد). || کفک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
تفل . [ ت ِ] (ع اِ) تُفالَه . ثِفل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اغلب بجای ثفل آید. (دزی ج 1 ص 149). || فضله : شکمش درد گرفت و بسی تفل از...
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
بچه، کودک، نوزاد (پارسی دری)
کورپ kurp (کردی: کورپه)
ماشوم mãshum (پَشتو)
مِنال (کردی)
سونو، سیسو sisu (سنس...
طفل . [ طِ ] (ع اِ) بچه . نوزاد آدمی .زغلول . کودک . مولود. (منتخب اللغات ). نوزاد مردم و جانوران وحشی . (منتهی الارب ). کودک خرد. یکی را گویند ...
طفل . [ طَ ] (ع ص ) نازک و نازپرورد از هر چیزی . ج ، طِفال ، طُفول . یقال : بنان طفل و جاریةٌ طفلة و انما جاز ان یوصف البنان و هو جمع بالطفل و...
طفل . [ طَ ] (ع مص ) درآمدن تاریکی شب . (منتخب اللغات ). در شبانگاه درآمدن . (منتهی الارب ). میل کردن آفتاب به غروب . به غروب قریب شدن آ...
طفل . [ طَف َ ] (ع اِ) تاریکی . || باران . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || طفل العشی ؛ آخر روزنزدیک غروب . (منتهی الارب ). آخر روز بعد از ...