تقرب . [ ت َق َرْ رُ ] (ع مص ) نزدیکی جستن . (دهار). نزدیکی جستن بچیزی و چنین است تقرب الی اﷲ تعالی بشی ٔ؛ یعنی نزدیکی جست بخدای بوسیله ٔ آن چیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن و نزدیکی جستن .(آنندراج )
: شرمم می آید که او را [منوچهربن قابوس را] رد کنم با چندین خدمت که کرد و تقرب که نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
131). علی تکین رسولی خواهد فرستاد و تقرب او قبول خواهد بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص
360). مردمان را چون مقرر شد وزارت او تقرب خواهد بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص
360). فایده ٔ تقرب به ملوک رفعت منزلت است . (کلیله و دمنه ). قرناً بعد قرن ذخایر و اعلاق جواهر بر وجه تقرب بدان جایگاه نقل کرده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 تهران ص
303). از جمله ٔغلامان بهاءالدوله یکی سر او برداشت و به تقرب پیش بهاءالدوله آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص
341).
مجنون ز خوش آمد سلامش
بنمود تقربی تمامش .
نظامی .
یکی از جمله ٔ صالحان بخواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ ... ندا آمد که این پادشه به ارادت درویشان در بهشت است و این پارسا به تقرب پادشاهان در دوزخ . (گلستان ). || دست برتهیگاه نهادن . || شتابی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترتیب مقدمات است بر آن وجه که مطلوب را فائدت دهد. و گفته اند که آوردن دلیل است بر وجهی که لازم مدعی باشد. گفته اند قرار دادن دلیل است مطابق مدعی . (از تعریفات جرجانی ).