تکبر. [ ت َ ک َب ْ ب ُ ] (ع مص ) بزرگوار شدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بزرگ منشی . (مجمل اللغة). بزرگ منشی نمودن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگ منشی و عظمت و بزرگواری و بر تنی و بوج و پغار. (ناظم الاطباء). بزرگی نمودن . (آنندراج ). || گردنکشی کردن . (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غرور و خودبینی و گردنکشی و گستاخی . (ناظم الاطباء):
تکبر هم پلنگ آمد، غضب مار است و کین افعی
همان آزار خوکی دان ، و حرص و آز چون موران .
ناصرخسرو.
فضل را دشوار آمد که او با صلف و تکبر بودی . (تاریخ برامکه ).
تکبر عزازیل را خوار کرد.
سعدی .
با دوستان خویش نگه می کند چنانک
سلطان نگه کند به تکبر سپاه را.
سعدی .