تلعة
نویسه گردانی:
TLʽ
تلعة. [ ت َ ع َ ] (ع اِ) پاره ٔ بلند از زمین و پشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): کدخان مرتجل باعلی تلعة. (اقرب الموارد). || نشیب . از لغات اضداد است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): و انی متی اهبط من الارض تلعة. (اقرب الموارد). || آبراهه و دهانه ٔ فراخ وادی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود. || و فی المثل : لایمنع ذنب تلعة، یضرب للذلیل الحقیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || الحدیث فیجی مطر لایمنع منه ذنب تلعة؛ یرید کثرته و انه لایخلو منه ُ موضع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || و در حق کسی که اعتماد را نشاید گویند: لا اثق بسبیل تلعتک وما اخاف الا من سبیل تلعتی ؛ یعنی نمی ترسم مگر از بنی اعمام و اقارب خویش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حزیز تلعة. [ ح َ زِ ت َ ع َ ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ).
طلعة. [ طَ ع َ ] (ع اِ) یکی طلع. طلعت .- طَلعة ذِکر ؛ غلاف خرما. (از منتهی الارب ).
طلعة. [ طُ ل َ ع َ ] (ع ص ) نفس طُلعة؛ نفس سخت گیرنده ٔ چیزی و تفحص کننده ٔ آن و مایل بهوا. (منتهی الارب ). بسیار واقف بر چیزی . (منتخب اللغا...
طلاة. [ طُ ] (ع اِ) شتر ماده ٔ گرگین . || لته پاره ای که بدان شتر را مالند. طلیاء. (منتهی الارب ).
طلاة. [ طَ ] (اِخ ) کوهی است معروف به نجد. (معجم البلدان ).
طلاح . [ طِ ] (ع اِ) ج ِ طلح . (منتهی الارب ).
طلاح . [ طِ ] (ع اِ) طلح است و نوعی از ام غیلان است . (فهرست مخزن الادویه ).
طلاح . [ طَ ] (ع اِمص ) فساد و تباهی . خلاف صلاح . (منتهی الارب ). ضد الصلاح . (تاج المصادر). || بد شدن . (زوزنی ).