اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تله

نویسه گردانی: TLH
تله . [ ت َل ْ ل َ / ل ِ ](اِ) پایه ٔ نردبان را گویند. (برهان ). پایه ٔ نردبان و زینه پایه . (ناظم الاطباء). پایه ٔ نردبان را در برهان گفته همانا پله را تله خوانده اند. (انجمن آرا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
طله . [ طَل ْه ْ ] (ع مص ) رفتن . || آهسته و نرم رفتن . (منتهی الارب ).
طله . [ طُ ل َه ْ ] (ع ص ، اِ) ابر تنک ، گویند: مافی السماء طلة؛ ای مارق من السحاب . (منتهی الارب ).
طله . [ طُل ْه ْ ] (ع اِ) ج ِ اَطْلَه ْ. (منتهی الارب ).
طلة. [ طَل ْ ل َ ] (ع اِ) طلاء. می خوش مزه . (منتهی الارب ). شراب خوش طعم . ج ، طَلاّت . (مهذب الاسماء). || باد خوش . || مرغزار باران رسیده . ...
طلة. [ طِل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طَلیل . (منتهی الارب ).
طلح . [ طَ ] (ع اِ) یکی از بزرگترین درختان نوع عضاه . ام غیلان ۞ . (مهذب الاسماء). رجوع به ام غیلان شود. درخت خارآورد و گویند درخت ام غیل...
طلح . [ طَ ] (ع مص ) مانده شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). طلاحة. مانده گردیدن شتر و منه حدیث اسلام عمر: فمابرح یقاتلهم حتی طلح ؛ ای اعیا. (...
طلح . [ طُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ طلحة. (دهار).
طلح . [ طُل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طالح . (منتهی الارب ). بدکرداران . رجوع به طالح شود.
طلح . [ طَ ل َ ] (ع اِ) نعمت . (منتهی الارب ) : کم رأینا من اناس هلکواو رأینا المرء عَمْراً بطلح .ابن السکیت گوید: طلح در این شعراعشی اسم ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.