گفتگو درباره واژه گزارش تخلف تن نویسه گردانی: TN تن . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ درجه ٔ بلندی و پستی صدا و آواز، مایه . (از فرهنگ فارسی معین ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه واژه معنی تن تن . [ ت َ ] (اِ) بدن . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). جثه و اندام . (آنندراج ). بدن و توش و جسد و اندام و قد و قامت . (ناظم الاطبا... تن تن . [ ت َ ] (نف ) ریشه ٔ اسم فاعل در بعض کلمات مرکب به معنی تننده آید: تارتن . کارتن . (فرهنگ فارسی معین ) : من ندیدم گنده پیری این چنی... تن تن . [ ت َ ] (پسوند) یکی از علامات مصدر فارسی است که به ریشه ٔ دستوری پیوندد... (از فرهنگ فارسی معین ). تن تن . [ ت ُ ] (اِ)... تون و کوره ٔ حمام . (ناظم الاطباء). رجوع به تون و گلخن شود. || کوره ٔ شیشه گری . (ناظم الاطباء). || گل زردی که در ر... تن تن . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ مقیاس وزن که معادل 1000 کیلوگرم یا /24 2291 پوند انگلیسی است . (از فرهنگ فارسی معین ). تن تن . [ ت ُ ] (اِ) ۞ یک نوعی ماهی که خشک آن را برای تریاق زهر مار بکار برند. (ناظم الاطباء). ماهی بزرگی است که در دریای مظلم و در دریای... تن تن . [ ت ِن ن ] (ع اِ) همتا و حریف و همزاد. ج ، اتنان . یقال : فلان تن فلان ، و هماتنان . (منتهی الارب )(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقر... تن تن . [ ت ِن ن ] (اِخ ) ۞ پادشاه صیدا که در نبرد با اردشیر سوم تسلیم شد و بدستور اردشیر پس از تسلیم مردم صیدا به قتل رسید. ورجوع به تاریخ ... تن تن . [ ت ِ ] (اِخ ) هیپولیت ۞ ... فیلسوف و مورخ و منقد فرانسوی (1828-1893م .) است . وی کوشیده است که آثار هنری و ادبی را مانند وقایع تاریخی... تنان تن تنان تن . [ ت َ ت َ ] (اِ) جسم کل که جرم فلک نهم باشد و آن را تنائید و تنبد و تنتن و تن سالار گویند. از فرهنگ دساتیر نقل شد. (انجمن آرا) (آ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۱۵ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود