تنور
نویسه گردانی:
TNWR
تنور. [ ت َ ن َوْ وُ ](ع مص ) از دور به آتش نگریستن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). از دور دیدن آتش را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آهک بکار داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نوره مالیدن مرد بر خود. (از اقرب الموارد). واجبی کشیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آهک و قطران مالیدن بر خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || روشن شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). روشن گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روشن شدن مکان . (از اقرب الموارد): اصطفاه من لباب الخلافة التی تنور شهابها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
تنور. [ ت َ ] (اِ) لفظی است مشترک میان فارسی و عربی و ترکی بمعنی محل نان پختن . (برهان ) (آنندراج ). جایی که در آن نان پزند. (ناظم الاط...
تنور. [ ت َن ْ نو ] (معرب ، اِ) معروف است . ج ، تنانیر. (منتهی الارب ). کانونی که در آن نان پزند. (از اقرب الموارد). مأخوذ از پارسی ، جای نان...
تنور. [ ت َن ْ نو ] (اِخ ) کوهی است نزدیک مصیصة. (منتهی الارب ). نام کوهی است . (ناظم الاطباء). کوهی است نزدیک مصیصة که سیحان از پایین آن...
این واژه در اوستایی تَنورَ tanura بوده که در پهلوی تَنور tanur شده و همچنان مانده است.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
تنور عجوز. [ ت َ رِ ع َ ] (اِخ ) اشاره به مبداء بلا و فتنه و اشاره به قصه ٔ طوفان که از تنور پیره زنی که در کوفه بود آب بجوشید. (انجمن آرا...
تنور پیره زن . [ ت َ رِ رَ / رِ زَ ] (اِ خ ) تنور پیرزن . تنور عجوز. اشاره به پیرزنی است که طوفان نوح نخست از تنور نان پزی وی جوشیدن گرفت ...
دوباره تنور. [ دُ رَ / رِ ت َ ] (ص مرکب ) دوتنوره . دوالکه . دوآتشه . نان که خوب پخته و برشته باشد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوآتشه شود.
تنور خشت پزان . [ ت َ رِ خ ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کوره ٔ آجرپزان که غالب-اً دارای دودکش بلند و بزرگی است : بینئی چون تنور خشت پزان د...
کنایه از دلسوزی یا هواخواهی بی اندازه و معمولاً متظاهرانه کردن