تنوره زدن . [ ت َ رَ
/ رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) چرخ زدن و گرد گشتن و حلقه بستن ، چنانکه گردباد تنوره می زند. (آنندراج ). گرد چیزی گرد آمدن
: هزاران دلیران جوینده کین
به گردش تنوره زدند از کمین .
اسدی .
تنوره زد از گردش اندر سپاه
ز هر سو بزخمش گرفتند راه .
اسدی .
رجوع به تنوره شود.
|| در اصطلاح ، هوا گرفتن دیو است ... (آنندراج ). تنوره کشیدن . (فرهنگ فارسی معین )
: از این سهم بر کهکشان رو نهاد
تنوره زنان دیوسان گردباد.
آدم (از آنندراج ).
به سوی آسمان از شهر و پوره
بسان دیو زد آتش تنوره .
محمدقلی سلیم (از آنندراج ).
رجوع به تنوره کشیدن و تنوره شود.