تو
نویسه گردانی:
TW
تو. [ ت َ / تُو ] (اِ) بمعنی تاب است که تابش آفتاب و امثال آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). تاب که از تافتن مشتق است . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). تابش ، مانند تابش آفتاب و جز آن و گرما و حرارت و گرمی . (ناظم الاطباء). تاب بمعنی تابنده . || جایی را نیز گویند در صحرا که آب در آن ایستاده بود، و بعربی غدیر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). مغاک و غدیر و برکه . || تاب و پیچش . || دور [ دَ / دُو ] و تا و نورد. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حس انتقامت فروکش کرد . دلت خنک شد.( دری هزاره های افغانستان)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
تو این کاره نیستی = توان انجام این کار را نداری، بلد نیستی، جراتش را نداری... و کلاً برای ذکر اطمینان از ناتوانی طرف مقابل در انجام کار.
لابیرنت. ا. (به انگلیسی: Labyrinth از یونانی: λαβύρινθος labyrinthos ) ماز (maze)، هزار تو ، هزارچم ، حلزونی و جز آن. ریشه این واژه در اساطیر یونان اس...
به حالتی گفته میشود که کسی در تلاش برای کسب سود زیاد، ناگهان دچار خسران و ضرر شدیدتری میشود
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
طو. (ترکی ، اِ) طوی . ضیافت . عروسی : دائماً خاقان ما کرده ست طوگوش مارا می کشد لاتقنطوا.مولوی .
طو. [ طَ وِن ْ ] (ع ص ) گرسنه . طاو. طاوی . (منتهی الارب ).
طوء. [ طَوْءْ ] (ع مص ) رفتن . || دور رفتن . (منتهی الارب ).