تورء
نویسه گردانی:
TWRʼ
تورء. [ ت َ وَرْ رُءْ ] (ع مص ) فراگرفتن زمین کسی را: تورأت علیه الارض ؛ فراگرفت او را زمین . حکاه ابن جنی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
طور. (اِخ ) شهری است بنواحی نصیبین . (منتهی الارب ). رجوع به طور عبدین شود.
طور. [ طَ ] (ع مص ) طوران . نزدیک شدن بچیزی . (منتهی الارب ): لا اطور به ؛ ای لا اقربه . (تاج المصادر). || پیرامون چیزی گردیدن . (منتهی الا...
طور. [ طَ ] (ع اِ) یک بار. ج ، اطوار. قال اﷲ تعالی : خلقکم اطواراً ۞ ؛ قال الاخفش ای طَوراً نطفةً و طَوراً عَلقةً و طوراً مُضغةً. (منتهی الار...
تور شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متوحش شدن و پریدن کبوتر یا مرغی دیگر. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تور شود.
حیوانی است دورگه از سگ و شغال که از انسان ترسی ندارد
جثه ای کوچک تر از سگ و پوزه ای همانند سگ دارد، با رنگی زرد و صدای زوزه آن بسیار وحشتناک و ترسناک...
به چه شکل ، چگونه ، به چه طریق ، آموزه ای از نوع کار
شاه تور. (اِخ ) دهی از دهستان روددشت بخش کوهپایه شهرستان اصفهان . دارای 583 تن سکنه . آب آن از قنات و زاینده رود. محصول آن غلات و پنبه و...
بی طور. [ طَ / طُو ] (ص مرکب ) (از: بی + طور) بدوضع. بی روش . بدسلوک . (ناظم الاطباء). رجوع به طور شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
در اینجا معنی در مورد رپرهایی است که شعر و آهنگشان به صورت مترب های قدیم است که به آن شیش وهشت هم میگویند.