تهم . [ ت َ هََ
/ ت َ ] (ص ) بی همتا بود به بزرگی و قامت . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص
338). بی همتا بود به بزرگ تنی . بی همتا بود به بزرگی و حشمت و مردی و قامت . (نسخه ای از اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی همتا بود و رستم راتهمتن بدان می خواندند که مثل او نبود برای تن و قامت . (نسخه ای از اسدی ، یادداشت ایضاً). بزرگ و دلاور و عظیم و بی همتا. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). شخصی را گویند که در بزرگی جثه و ترکیب و قد و قامت و شجاعت و مردی و دلیری و دلاوری عدیل و نظیر نداشته باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بی همتا به بزرگی و قامت . (شرفنامه ٔ منیری ). تهمتن مرکب ازاین است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). دلاور و قوی هیکل و بزرگ جثه و بی همتا. (انجمن آرا). پارسی باستان «تخمه « »
۞ چیترا»
۞ اوستا «تخمه »
۞ (قوی ، نیرومند)... فردوسی طوسی ، تهم (به فتح اول و دوم جهت ضرورت شعر) را چنین معنی کند
: تهم هست در پهلوانی زبان
به مردی فزون ز اژدهای دمان .
این کلمه در جزو اول تهماسب و تهمورث و تهمتن آمده .(حاشیه ٔ برهان چ معین ):
کرا بخت و شمشیر و دینار باشد
و بالا و تن تهم و نسبت کیانی .
دقیقی .
جزاسفندیار تهم را نماند
کس او را جز از شاه ایران نخواند.
فردوسی .
ورا هوش در زاولستان بود
بدست تهم ، پور دستان بود.
فردوسی .
شوم گفت آگه کنم شاهرا
که پیمود رخش تهم ، راه را.
فردوسی .
رجوع به مزدیسنا ص
331 و
354 و یشتها ج
2 ص
139 و تهمتن شود.