تهمتن . [ ت َ هََ ت َ ] (اِخ ) از القاب رستم زال است . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). یکی از القاب رستم است زیرا که او عظیم الجثه و شجاع و بی همتا بود. (انجمن آرا) (آنندراج ). و نیز رستم را نامند و پیلتن هم گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ). یکی از القاب رستم است چون که عظیم جثه بود و در مردانگی و دلاوری بی مثل و همتا بود او را به این لقب ملقب ساختند. (فرهنگ جهانگیری ). لقب رستم زیرا که دلاور بی همتا بود. (فرهنگ رشیدی ). از القاب رستم . (ناظم الاطباء). در شاهنامه تهمتن لقبی است که به رستم داده شده ؛ یعنی بزرگ پیکر و قوی اندام . در واقع تهمتن معنی کلمه ٔ رستم است چه رستم نیز مرکب از دو جزء: نخست از کلمه ٔ «رئوذ»
۞ که به معنی بالش و نمو است ... کلمه ٔ مذکور از ریشه ٔ فعل رئود
۞ که به معنی بالیدن است می باشد از همین کلمه است رستن و روئیدن . دوم از کلمه ٔ تهم . بنابراین رستم درست به معنی تهمتن است یعنی کشیده بالا و بزرگ تن و قوی پیکر... . (یشتها ج
2 ص
139)
: تهمتن چو بشنیدگفتار دیو
برآورد چون شیر جنگی غریو.
فردوسی .
همی رفت با او تهمتن بهم
بدان تا سپهبد نباشد دژم .
فردوسی .
تهمتن بپوشید ببر بیان
نشست از بر اژدهای دمان .
فردوسی .
تهمتن
۞ کارزاری کو به نیزه
کند سوراخ در گوش تهمتن .
منوچهری .
شروان سراب وحشت ، من تشنه بیژن آسا
جز درگه تهمتن ، آبشخوری ندارم .
خاقانی .
با من فلک به کین سیاوش و من ز عجز
اسب گلین به حرب تهمتن درآورم .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 824).
ترسان عروس ملک چو دخت فراسیاب
در ظل پهلوان تهمتن کمین گریخت .
خاقانی (ایضاً ص 824).
تا که بود آفتاب تهمتن نیمروز
آنکه نخست از جهان حد خراسان گرفت
رایت فتح و ظفر بر سر خیل تو باد
آنکه به یک حمله پارس همچو خراسان گرفت .
سلمان (از آنندراج ).