تیره شب . [ رَ
/ رِ ش َ ](اِ مرکب ) شب تاریک . شب ظلمانی و سیاه
: چراغی است مر تیره شب را بسیچ
ببد تا توانی تو هرگز مپیچ .
فردوسی .
وگر گوسفندی برند از رمه
به تیره شب و روزگار دمه .
فردوسی .
دوبهره چو از تیره شب درگذشت
ز جوش سواران بجوشید دشت .
فردوسی .
من از رشک روی تو دیدن نیارم
به تیره شب اندر، مه آسمان را.
فرخی .
نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند.
منوچهری .
تاریک شد از مهر دل افروزم روز
شد تیره شب از آه جگرسوزم روز.
منوچهری .
از هر نفسی تیره شبی در پیش است
از هر قدمی بی ادبی در پیش است .
خاقانی .
زبان تر کن بخوان این خشک لب را
بروز روشن آر این تیره شب را.
نظامی .
ترا تیره شب کی نماید دراز
که خسبی ز پهلو به پهلوی ناز.
سعدی (بوستان ).
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان بدرآیی .
حافظ.
مددی گر به چراغی نکند آتش طور
چاره ٔ تیره شب وادی ایمن چکنم .
حافظ.
چاره ٔ تیره شب هجر، دعای سحر است
دانم اما که سحر نیست شب هجران را.
یغما.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.