اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ثابت

نویسه گردانی: ṮABT
ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن یسارالرازی مکنی به ابی عباد. هندوشاه بن سنجر در تجارب السلف آرد که ابوعباد کاتبی جلد بود و حساب بغایت نیکو می دانست الا آنکه سریعالحرکات و ابله وتندخوی بود وقتی که پیش مأمون آمدی مأمون گفتی :
و کأنّه من دیر هزقل مفلت
حرب یجرّ سلاسل الاقیاد.
مأمون را گفتند که دعبل تو را هجو گفته است مأمون گفت آن کس که ابوعبادرا با وجود جنون و حدّت و احمقی هجو گوید اگر مرا با وجود حلم و سکون و شهرت من بمحبت عفو هجو گوید عجب نباشد. و ابوعباد چنان تیز و سریعالغضب بود که اگر از یکی از خدمتکاران برنجیدی دوات بر او زدی و دشنامهای فاحش دادی . گویند غالبی شاعر قصیده ای پیش ابوعباد برد بر این سیاقت :
لما أنخنا بالوزیر رکابنا
متعرّضین لبرّه أغنانا
ثبتت رحی ملک الامام بثابت
و أفاض فینا لعدل و الاحسانا
یقری الوفود طلاقة و سماحة
والناکثین مهنداً و سنانا
من لم یزل للناس غیثاً ممرعا
متخرقاً فی جوده معوانا.
غالبی چون به این لفظ رسید که فی جوده سخن بر او ببست و معوانا را فراموش کرد و فی جوده را مکرر می کرد.ابوعباد ملول شد و سوداش غالب گشت و گفت ای شیخ بگوقرنانا یا صفعانا و ما را خلاص ده و همه ٔ اهل مجلس بخندیدند و ابوعباد نیز بخندید و غالبی را معوانا یادآمد و بعطائی نیکو از ابوعباد فایز شد. گویند ابوعباد روزی پیش مأمون نشسته بود و چیزی می نوشت قدری موی در شق قلم آمد ابوعباد با دندان از قلم جدا کرد و بنوشتن مشغول شد هم بقیتی مانده بود و کتابت نمیتوانست کرد بانگشت موی از سر قلم بیرون کشید رقعه بانگشت او آلوده شد و از موی هنوز در شق قلم چیزی مانده بود قلم را بشکست . آنگاه روی بقلم کرد و گفت لعنت بر تو باد و بر آن کس که ترا آورده و بر آن کس که ترا تراشیده و بر آن کس که ملک اویی . مأمون بخندید و باز بیت دعبل برخواند:
و کأنه من دیر هرقل مفلت
حرب یجرّ سلاسل الأقیاد ۞ .
در جامعالتواریخ مسطور است که در بعض تواریخ آمده است که احمدبن یوسف و ابوعباد ثابت بن یحیی الرازی و ابوعبداﷲ محمد در سلک وزرای مأمون انتظام داشتند ۞ .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ثابت . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ثبات و ثبوت . پابرجا. برقرار. مُزلَئم . سجّین . محکم . استوار. (دهار). پایدار. پاینده .مقرر. ایستاده . ایستنده ...
ثابت . [ ب ِ ] (اِخ )ابن ابراهیم بن زهرون . طبیب حرانی مکنی به ابی الحسن .مؤلف مطرح الأنظار گوید ۞ کنیت او ابوالحسن و از اطبای مشهور مائ...
ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابی ثابت علی بن عبداﷲ ابومحمد کوفی . زبیدی گوید: وی بزرگترین اصحاب ابی عبیدالقاسم بن سلام بوده است بعضی نام اب...
ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابی صفیة، ابوحمزه . صحابی است .
ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اثلة الانصاری الاوسی . صحابی است . او در غزوه ٔ خیبر درجه ٔ شهادت یافت .
ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسلم البنانی مکنی به ابومحمد. تابعی و صاحب حسن بصری و انس بن مالک است . صاحب صفةالصفوة ۞ از بکربن عبداﷲ روایت...
ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسلم بن عبدالوهاب الحلبی النحوی مکنی به ابی الحسین خازن . صاحب طبقات از ذهبی آورده است که ثابت یکی از کبار نح...
ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اقرم بن ثعلبةبن عدی بن العجلان البلوی حلیف الانصار. ابن حجر در کتاب الاصابة ۞ گوید: موسی بن عقبة او را صحابی ب...
ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ثاوان نجم الدین ابوالبقاء التفلیسی الصوفی . صاحب فوات الوفیات قطعه ٔذیل را ازو آورده است ۞ :اغتنم یومک هذا انما ی...
ثابت .[ ب ِ ] (اِخ ) ابن جابر. رجوع به تأبّط شراً شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.