ثافی
نویسه گردانی:
ṮAFY
ثافی . (ع ص ) نعت فاعلی از ثفاء.
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
صافی کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِصفاء. رجوع به صاف کردن شود. || مسخر کردن . بی منازع کردن : روم و چین صافی کند یاران او در روم و چین ن...
صافی جزری . [ ] (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی و وزرای دوره ٔ سلطان بایزیدخان و بنده ٔ مولانا جزری است که از مصر به استانبول منتقل شده . وی ...
صافی خرمی . [ ی ِ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) از خاصگان ابوالعباس معتضدعباسی است . ابن اثیر در حوادث سال 288 هَ . ق . گوید: چون معتضد به بستر مرگ افتا...
صافی سادات . (اِخ ) نام اراضیی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز، 35هزارگزی شمال اهواز، بین ایستگاه خاور و بام دژ و کنار باختری...
صافی سریرت . [ س َ ری رَ ] (ص مرکب ) صافی ضمیر. صافی طینت . پاک نهاد. رجوع به صافی ضمیر شود.
صافی افندی . [ اَ ف َ ] (اِخ ) مولی مصطفی افندی بن ابراهیم رومی امام سلطانی و متخلص به صافی . او راست : «زبدةالتواریخ » به لغت ترکی که ذیل...
صافی بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه بودن . بی غل و غش بودن : بر امر ونهی گوهر طبع عزیز تودر آتش سیاست صافی عیار باد. مسعودسعد.|| مسلّم بو...
صافی اوحدی . [ ی ِ اَ ح َ ] (اِخ ) ابن حسین مراغی . رجوع به اوحدی مراغه ای شود.
جمالی صافی . [ ج َ لی ی ] (اِخ ) ابن عبداﷲ مکنی به ابوسعید از محدثان است . وی از ابوعلی حسن بن احمدبن بناء مقری روایت شنیده و سمعانی از ...
صافی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پاکیزه داشتن . بی غل و غش داشتن : چنانکه از لفظ ما شنیده است باید که بر آن اعتماد کند و دل را صافی تر از ...