اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ثبت

نویسه گردانی: ṮBT
ثبت . [ ث َ ] (ع مص ،ص ، اِ) قرار دادن . برجای بودن . ثبوت . استواری . پایداری . || حجت . دلیل . برهان . بینة. سلطان . || نوشتن . || مهر توقیع. || مرد معتمد. || مرد دلاور و قائم بر جای و ثابت رای . || مرد ثابت دل . || مرد ثابت زبان وقت خصومت و جز آن . || و ثبت اگرچه مصدر است گاهی بمعنی مفعول هم میباشد، چنانکه ثبت بمعنی قرار داده شده و نوشته شده و مرقوم می آید. (غیاث ). || نوشته : و آن شعرها که خواندند همه در دواوین ثبت است . (تاریخ بیهقی ص 276). || استوار. ایستاده برجای مانده .
- ثبت آمدن ؛ نوشته شدن :
ظلم کم کن برتن خود تا که ثبت از دست دین
آید اندر نامه ٔ عمرت و هم لایظلمون .

سنائی .


- ثبت برداشتن ؛ صورت برداشتن ۞ ، سیاهه برداشتن .
- ثبت کردن ؛ اثبات . نوشتن : نامها اینجا ثبت کنم تا بر آن واقف شده آید. (تاریخ بیهقی ). عتبی میگوید و آن رساله را به اشارت سلطان در ضمن شرح حال امیر نصر ثبت کردم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی 442). رجوع به تقیید کردن و تعداد کردن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
ثبت . [ ث َ ب َ ] (ع اِ) ثبات و قیام . له ثَبَت ٌ عندالحملة. || دلیل . حجت : لا اَحکم ُ بهذا الاّ به ثَبَت . || مرد ثقه : فلان ثبت من الأث...
ثبت . [ ث َب ْ ب ِ ] (ع ص ) در اصطلاح درایه رجوع به متقن شود.
دفترینه کردن
ادارۀ ثبت. نام کوتاه و مصطلح برای: «ادارۀ کل آمار و ثبت احوال کشور»، «ادارۀ کل ثبت احوال کشور»، «ادارۀ کل ثبت احوال» (برای مثال: «ادارۀ کل ثبت احوال ...
ثبت اسناد. [ ث َ ت ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اداره ٔ ثبت اسناد؛ اداره ای که بدانجا اسناد عقود و ایقاعات را در دفاتر رسمی دولتی نویسند تا...
ثبط. [ ث َ / ث َ ب َ ] (ع مص ) ثبط از امر؛ بازداشتن از کار و بر تأخیر و درنگ داشتن کسی را. || آماسیدن ، چنانکه لب . || سست و گران بار شدن ....
ثبط. [ ث َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) احمق در کار خود. || مرد ضعیف . || مرد گرانبار. || اسب گران و سست . ج ، اثباط، ثِباط.
سبت . [ س َ ] (ع مص ) استراحت . آسایش . (منتهی الارب ). فروخفتن . (زوزنی ) (دهار). || بریدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قیام کردن . (...
سبت . [ س ِ ] (اِخ ) یکی از نامهای خورشید است . رجوع به ماللهند ص 105، 106 و 199 شود.
سبت . [ س ِ ] (اِ) سبزه ای که تنه ندارد و آن را چاروا خوردش و بتازی آن را رطب خوانند. (آنندراج ) (از هفت قلزم ) ۞ . || (ع اِ) چرمهای گاو ...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.