اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ثبة

نویسه گردانی: ṮB
ثبة. [ ث ُ ب َ ] (ع اِ) جماعت . گروه .گروه مردم . || گروه دلاوران . || میانه ٔ حوض که در آن آب گرد آید. ج ، ثُبات ، ثبون .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
(نخستین روز پیدایش جهان)؛ صبح واژه ای سنسکریت و ازل عربی است و همتای پارسی این است: صبح نخوین naxvin (مانوی: naxven)*** فانکو آدینات 09163657861
صبح وار. [ ص ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند صبح . همانند صبح . سپید و روشن : سنگ زر شبرنگ لیکن صبح وار از راستی شاهد هر بچه کز خورشید در کان آمد...
گل صبح . [ گ ُ ل ِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سپیده ٔ صبح است . (آنندراج ) : فیضی عجیب درین گل صبح از صبا رسیدبیرون کشیم رخت ...
ابن صبح . [ اِ ن ُ ص ُ ] (ع اِ مرکب ) آفتاب . || روز. || خورشید. || حرامزاده . (مهذب الاسماء). ابن عجل . ابن الصبح .
سبه اوس . [ س ِ ب ِ ] (اِخ ) از سالنامه نگاران (قرن هفتم میلادی ) و اسقف مامی گونی های ارمنستان است . قطعه ای راجع به تاریخ ارمنستان «امپراط...
چهل صبح . [ چ ِ هَِ ص ُ ] (اِ مرکب ) رجوع به چل صبح شود.
صبح چهر. [ص ُ چ ِ ] (ص مرکب ) سپیدچهره . رجوع به صبح جبین شود.
صبح چین . [ ص ُ ] (ن مف مرکب ) چیده بصبح . صبح چیده . || بامدادچیدنی .
صبح خند. [ ص ُ خ َ ] (ص مرکب ) بشاش . خرم . شادان .آنکه خنده ٔ او در صفا ماننده ٔ صبح بود : جهان روشن بروی صبح خندت فلک در سایه ٔ سرو بلندت .نظ...
صبح خیز. [ ص ُ ] (نف مرکب ) سحرخیز : خاقانی صبح خیز هر شام ۞ نگشاید جز بخون دل روزه . خاقانی .ای صبح خیزان می کجا آن عقل ما را خون بهاآن آ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۱ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.