اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ثرو

نویسه گردانی: ṮRW
ثرو. [ ث َرْوْ ] (ع مص ) بسیار شدن . || بسیار گردانیدن . بسیار عدد گردانیدن چیزی را. || زیاده کردن مال و غیر آن . || به بسیاری غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سرو. [ س َرْوْ ] (اِ) پهلوی «سرو» ۞ (فرهنگ وندیداد ص 206) و «سرب » ۞ (بندهشن ص 116)،طبری «سور» ۞ (سرو) (واژه نامه ص 448)، عربی «سرو»، سری...
سرو. [ س ُ ] (اِ) اوستا «سرو» ۞ (شاخ جانور). هرن گوید: در اوستا «سروا» ۞ (چنگال ، شاخ )، پهلوی «سروب »، «سروو» ۞ ، بلوچی «سرونب ، سوروم » ۞ ...
سرو. [ س َرْوْ ] (ع مص ) جوانمرد گردیدن . || سخی شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مهتر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهتر شدن...
سرو. [ س َرْوْ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان یمن است که دختر به یکی از فرزندان فریدون داده بود. (برهان ). نام پادشاه یمن که پدرزن پسران ...
سرو. [ س ِ رُو ] (اِخ ) دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه . دارای مرکز مرزبانی سه کیلومتری مرز ایران و روسیه . دارای 184 تن س...
صرو. [ ص َرْوْ ] (ع مص ) نظر کردن و دیدن . (منتهی الارب ).
صرو. [ ص َرْوْ ] (اِ) به معنی شوکران است و آن بیخی باشد که از یزد وتفت آورند و بعضی گویند دورس است و آن گیاهی باشد که هر که بیخ آن را...
سیه سرو. [ ی َه ْ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) نوعی از سرو و آنرا سرو سیاه گویند. (آنندراج ).
گاو سرو. [ س ُ ] (اِ مرکب ) شاخ گاو. رجوع به سرو شود.
گوز سرو. [گ َ / گُو زِ س َرْوْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میوه ٔسرو. جوزالسرو ۞ : بگیرند مازو و نارپوست و گزمازو و گلنار و گوز سروو همه را به آب...
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.