ثعلب
نویسه گردانی:
ṮʽLB
ثعلب . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن یحیی بن زیدبن سیارشیبانی بولاء. رجوع به احمدبن یحیی و فهرست ابن الندیم . (ص 110) و الموشح مرزبانی و ارشاد یاقوت (ج 2 صص 133-154) و وفیات الاعیان ابن خلکان و بغیةالوعاة سیوطی و روضات الجنات خونساری (ج 1 ص 56) و دائرة المعارف اسلام (ماده ٔ ثعلب ) شود.
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ثعلب . [ ث َ ل َ ] (ع اِ) روباه ماده یا عام است . روبه . گته سک . و در اختیارات بدیعی آمده است : بپارسی روباه گویند چون به آب بپزند و بر م...
ثعلب . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) ابن عمرو. پدر خزاعة که بنی خزاعة جمله فرزندان اویند. (مجمل التواریخ و القصص ص 151 و 173).
ثعلب . [ ث َ ل َ] (اِخ ) نام جمل پیغمبر. (امتاع الأسماع مقریزی ).
ثعلب گیاهی است پایا و چندساله و دارای گلهای خوشهای و برگهای پهن،برگهای تحتانیش به نوک باریک و تیزی منتهی میشوند و برگهای فوقانیش م...
ابن ثعلب . [ اِ ن ُ ث َ ل َ ] (اِخ ) او راست کتاب تفسیرالقرآن . (ابن الندیم ).
صاحب ثعلب . [ ح ِ ب ِ ث َ ل َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالواحد مطرز. رجوع به مطرز شود.
ثعلب مصری . [ ث َ ل َ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام دوائی و در این تخفیف کرده اند زیرا این کلمه در اصل خصیةالثعلب باشد چه دوای مذکور ب...
غلام ثعلب . [غ ُ م ِ ث َ ل َ ] (اِخ ) عبدالواحدبن ابی هاشم بغدادی ، مکنی به ابوعمر، و معروف به غلام ثعلب . او لغوی زاهد واز حافظان حدیث بود...
غلام ثعلب . [ غ ُ م ِث َ ل َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم مطرز باوردی ، مکنی به ابوعمر و ملقب به غلام ثعلب . او یکی از ائمه ٔ لغت ب...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.