ثغام
نویسه گردانی:
ṮḠAM
ثغام . [ ث َ ] (ع اِ) درمنه ٔ سپید. (منتهی الارب ). جاورد. سپید خار. (مهذب الاسماء). در ترجمه ٔ کتاب صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی آمده است : گفته اند نبات ثغام آن نباتی است که عرب او را حلی گوید و به فارسی او را سفیدگیاه گویند باریکتر است و ضعیف تر و به او مشابهت دارد و لیث گوید ثغامه نباتی است باساق و سر او بسر شیخ مشابهت دارد و شکوفه و میوه ٔ او سفید بود و سفید شدن موی را از پیری به او تشبیه کنند و حسّان بن ثابت در این معنی گفته است :
اما تری رأسی تغیّر لونه
شمطاً فأصبح کالثغام الممحل .
و ثعلب از ابن الأعرابی روایت کند که ثَغام درختی است که نبات او سفید بودمانند برف و در این معنی شعری ایراد کرده :
اذا رایت صلفافی الهامة
و حدباً بعد اعتدال القامة
و صار رأس الشیخ کالثغامة
فأیس من الصحة و السلامة.
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
سقام . [ س َ ] (ع اِ) بیماری . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) : ز سعی و فضل تو داروی ومرهمم بایدکه تن رهین سقام است و دل اسیر ج...
سقام . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) بیماران . در این صورت جمع سقیم است . (غیاث ) (آنندراج ).