اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ثم ء

نویسه گردانی: ṮM ʼ
ثم ء. [ ث َ م ْ ءْ ] (ع مص ) چرب خورانیدن . || شکستن چنانکه سر را. || پلیدی کردن . || ترید و اشکنه کردن نان را. || ثم ء کماة؛ افکندن سماروغ در روغن . || ثم ء لحیه بحنا؛ رنگ کردن ریش بحنا. || ثم ء بما فی البطن ؛ خالی کردن شکم را از فضول .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
سم دار. [ س َ ] (نف مرکب ) زهردار. (آنندراج ). زهردار و سامه و هر چیز که در آن زهر بود و حیوانی که دارای زهرباشد، مانند: عقرب و مار و جز آن . ...
سم دار. [ س ُ ] (نف مرکب ) حیواناتی که دارای سم باشند. ذوالحافر و چارپایانی که دارای سم باشند مانند اسب و استر و جز آن . (از ناظم الاطباء).
نرم سم . [ ن َ س ُ ] (ص مرکب ) کنایه از ستور رام . (وحید دستگردی هفت پیکر ص 193) : برده پرور ریاضتش داده او خود از اصل نرم سم زاده .نظامی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
به فتح هر دو سین. در گویش کازرونی، بازیچه قرار دادن کسی یا چیزی. حالا هم شده سم سمک دستش. (ع.ش)
سنگ سم . [ س َ س ُ ] (ص مرکب )که سم او از زفتی و سختی چون سنگ باشد : پس پای او شد که بنددش دُم خروشان شد آن باره ٔ سنگ سم .فردوسی .
هله سم . [ هََ ل َ س ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام که 300تن سکنه دارد. آب آن از رود چرداول و محصول عمده اش غله ...
سم شناس . [ س َ ش ِ ] (نف مرکب ) سم شناسنده . آنکه انواع سموم را شناسد. زهرشناس . (فرهنگ فارسی معین ).
صم بکم . [ ص ُم ْ مُم ْ ب ُ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . ج ِ اصم و ابکم . کران و گنگان . مأخوذ است از آیات 18، 171 سوره ٔ بقره : ص...
ثم ماذا. [ ث ُم ْ م َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) سپس چه ؟ میخواهید چه نتیجه بگیرید. مقصود از این مقدمه چیست .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.