سم
نویسه گردانی:
SM
samm همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ژار žār (سغدی) زهر zahr، شرنگ ŝarang (دری)***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سم . [ س َ / س ُ / س ِم م ] (ع اِ) زهر. (برهان ). زهر قاتل . (آنندراج ) (منتهی الارب ). زهر. ج ، سموم . (مهذب الاسماء). السم هو الذی فقد المزاج ...
سم . [ س َ ] (ع اِ) تلفظ فارسی یعنی زهر : تفاوتست بسی در سخن کز او بمثل یکی مبارک نوش و یکی کشنده سمست . ناصرخسرو(دیوان چ تقوی ص 89).اگر...
سم . [ س ُ ] (اِ) سنب . سمب . پهلوی ، «سومب » ۞ ، ارمنی «سمبک » ۞ ، کردی عاریتی و دخیل «سیم » ۞ ، افغانی عاریتی و دخیل «سوم » ۞ ، وخی و سری...
به فتح هر دو سین. در گویش کازرونی، بازیچه قرار دادن کسی یا چیزی. حالا هم شده سم سمک دستش. (ع.ش)
سم السمک .[ س َم ْ مُس ْ س َ م َ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به سم شود.
سم سم کار. [ س ِ س ِ] (ص مرکب ) آنکه در کارها سخت درنگ و بطوء بسیار کند. آنکه کاری کند و بی علاقگی کند. (یادداشت مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
سنگ سم . [ س َ س ُ ] (ص مرکب )که سم او از زفتی و سختی چون سنگ باشد : پس پای او شد که بنددش دُم خروشان شد آن باره ٔ سنگ سم .فردوسی .
سم دار. [ س َ ] (نف مرکب ) زهردار. (آنندراج ). زهردار و سامه و هر چیز که در آن زهر بود و حیوانی که دارای زهرباشد، مانند: عقرب و مار و جز آن . ...
سم دار. [ س ُ ] (نف مرکب ) حیواناتی که دارای سم باشند. ذوالحافر و چارپایانی که دارای سم باشند مانند اسب و استر و جز آن . (از ناظم الاطباء).