ثور. [ ث َ ] (ع اِ) گاو نر. بَقر. || گاو فلک . گاو گردون . یکی از صور دوازده گانه ٔ منطقةالبروج میان حمل و جوزا و آن چون نیم گاوی تخیل شده که روی سوی مشرق و پشت به مغرب دارد و یکصد و چهل و یک ستاره بر آن رصد کرده اند و ثریا و عین الثور در این صورت باشد و بودن آفتاب در این برج به اردی بهشت (نیسان سریانی ) باشد. رجوع به اردی بهشت شود. و بیت الشرف ماه در آن است . || یکی از دو خانه ٔ زهره است و خانه ٔ دیگر آن میزان است . (مفاتیح العلوم )
: سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های سیمین
شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا.
کسائی .
همیشه تا نبود ثور خانه ٔ خورشید
چنان کجا نبود شیر خانه ٔ بهرام .
فرخی .
بداد ثور بسی شیر اول و آخر
به یک لگد که برآورد ریخت ناگاهان .
مسعودسعد.
به کوهی که با ثور بمناطحه میکوشید و بیشه ای که روی زمین از چشم کواکب می پوشید التجا کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || کالثور یضرب لما عافت البقر، مثل است . گوساله ٔ بسته رازدن . || ثور ابرد؛ گاوی که خالهای سیاه و سفید دارد. || ثور ثریا (فلک )؛ گاو پروین . || ثور رامح ؛ گاوی که هر دو شاخ داشته باشد. ج ، اَثُور. اثوار. ثیار. ثَورَة. ثِیَرة. ثیران . || لخت بزرگ از پینو. پاره ای کشک . ج ، اَثُور. ثورَة. || مهتر. پیشوای قوم . || سفیدی بن ناخن . || دیوانگی . || سرخی تابان شفق . || پاره ای پنیر. || مرد نادان . احمق .