جاماسب
نویسه گردانی:
JAMASB
جاماسب . (اِخ ) ابن فیروز. وی برادرقباد ساسانی است . پس از ظهور مزدک اکابر و اشراف کشور قباد را که پیرو آئین مزدک شده بود از سلطنت خلع کرده جاماسب را که ملقب به نگارین بود قائم مقام وی گردانیدند. (از حبیب السیر چ تهران ص 85). وی از قبل برادر که مالک ملک عجم بود، ایالت ری و دربند شروان و ارمنیه را تا آخر عمر در قبضه ٔ اقتدار داشت . (حبیب السیر چ تهران ص 340). جاماسب ملقب به نگارین (منقش ) و برادر بلاش گرانمایه پادشاه ساسانی بود. (مفاتیح العلوم ). او را زاماسب نیز گویند. رجوع به زاماسب شود.
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
جاماسب . (اِخ ) جزو دوم این کلمه همان اسب است ولی جزو اول آن معلوم نیست ، و ربطی به «جام » = یام که مغولی است ندارد. (برهان قاطع چ م...
جاماسب . (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. این ده در 10 هزارگزی شمال گهواره به کنار رودخانه ٔ زمکان واقع است . محلی است کوهس...
جاماسب دها.[ دَ ] (ص مرکب ) کسی که همچون جاماسب باشد در زیرکی . آنکه مانند جاماسب باهوش و دهاء باشد : خانه ٔ طالع عمرم ششم و هشتم کیدچون ...
صراة جاماسب . [ ص َ ت ُ ] (اِخ ) از فرات مایه گیرد و حجاج بن یوسف مدینه ٔ نیل را که بزمین بابل است بر آن بنا کرد. (معجم البلدان ).
جاماسب حکیم . [ ب ِ ح َ ] (اِخ )رجوع به جاماسب شود. نام دانشمندی است که گویند درخت کشمر، که به بلندی آن در عالم هیچ درختی نیست بدست ا...
جاماسب نامه . [ م َ ] (اِخ ) یکی از کتب مذهبی زرتشتیان است که ظاهراً پس از اسلام نوشته شده و در آن پیشگوئیهای جاماسب را نقل کرده اند. (...
جاماسب اسانا. [ ] (اِخ ) نام شخصی است که بخشی از منظومه ٔ اردای ویرافنامه را در هند بچاپ رسانیده . او را جاماسپجی نیز گویند. (از مزدیسنا ص 3...